نتایج جستجو برای عبارت :

عزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیرد

مردی ثروتمندعزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیردگریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفتگفت:
همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای
نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل
پذیرفتاو نوشت:من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند.شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی.
نازار دلی را که تو جانش باشی - هانی نیرو

دانلود آهنگ نازار دلی را که تو جانش باشی هانی نیرو

تصنیف نازار دلی را که تو جانش باشی
نازار دلی را که تو جانش باشی شاهرخ


دانلود آهنگ دل خون شود و تو در میانش باشی
اهنگ نازار دلی شجریان

دانلود آهنگ نازار هانی نیرو

دانلود تصنیف نازار دلی محمدرضا شجریان
رسول خدا ص فرمود هر که خوشش آید که خدا عمرش را دراز کند وروزیش توسعه دهد آید صله رحم کند زیرا روز قیامت رحم را زبان تن دو تیزی است که میگوید پروردگارا بپیوند هر که با من پیوست و ببر هرکه را ازمن برید و مردی ا روش خبر ظاهر خوب دیده میشود ولی چون خویشاوندیکه از او بریده نزدش آید اورا ه پایین ترین قعر دوزخ سر نگون کند 
پیش از آنکه چشم ها مرزی برای حضور «او» پیدا کنند،
وقتی «او» با کلام و قلم خود تصویر می شد،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که جانی در جانش می دمید. 
گرمی روشن پرتوهای «او» به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های «او» بود.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین «او» پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گردیدن. 
از در که بیرون می زد و راهی می شد «او» ضرب
رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست   فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود  نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام  ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن  نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید  سپس فرمود در همین خانه منثظر باش  چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با
 
 
ش چون نصف شب شد مرا خواس
 مفضل بن عمر گو ید حضرت صادق  ع  فرمود ای مفضل از همه مردم خویشتن رک بوسیله  بسم الله الرحمن الرحیم وبسوره قل  هوالله احد نگهداری و محافظت کن وانرا از  سمت راست واز سمت چب واز پیش واز پس  چب و از پبش رویت واز پشت  سرت واز بالای سرت واز زیر پایت.  بخوان  یعنی بشش جهت بخوان وچون بر سلطان.  ستمکاری وارد شدی. همینکه نگاهت باو افتادسه  بارانرا  یعنی سوره. قل هوالله را بخوان. وبا دست چب بشمار و از خواندن ان جدا مشو  وادامه. بده. تا از نزدش. بیرون.  ایی
شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.
 
شهید علم : سید محمدحسین حسینی
بریده کتاب:
یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتارا بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یک
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
باسمه تعالىاگر مال مسلمان مثل جانش محترم است چرا غصب؟ چرا دزدى؟اگر مواد مخدر خانمان برانداز است چرا اعتیاد؟اگر حجاب مصونیت است نه محدودیت چرا بىحجابى؟و اگر... چرا تصادف؟و کم فروشى؟و طلاق؟و ننوشتن دین و ترک عمل به بزرگترین آیه؟و
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
یکی از ستمگران مخصوص بمن خبر داد که مادر متوکل باو گفت هنگامیکه بیمار بودی واز بهبودیت نا امید گشتم نذر کردم اگر خوب از مال خود ده هزار دینار خدمت او فرستمچون بهبود یافتی پولها نزدش فرستادم واین هم مهر من اسبت.  روی کیسه دیگر را گشود در ان هم چهار جهاز صد دبنار بود سپس  کیسه پول بانها و بمن دستور داد که همه را خدمت حضرت برم من کیسه ها را با شمشیر خدمتش بردم و عرضکردم اقای من این ماموریت بر من ناگوار امد فرمود و ستمگران بزودی خواهد دانست که چه س
  3 شیخ  کشف الغمه  پنجم شعبان سال  چهارم  وحضرت روزفاطه ع 50 روزبعواز ولادت اماحسن  باو ابستن ش.  6 ابن خشاب  فاصله میان او و برادرش 7 ماه و ده روز بود. شهبد. اول در دروس اخر ر  بیع الاول سال سو م.  هجری  و بعضی گفته اند در روز پنجشنبه سیزدهم ما رمصان  8 شبح اب نما در پنجمجمادی الاولیومدت حملش 6 ماه بوده سپس مجلیی ره  گوبد  شیخ  طوسی از انجهت ولادت  انحضرت را در اخر ربیعالاول دانسته که ولادت  اما م. حسن در نبمه رمضان و فا صله میان او و برادرش با ششم
 
...عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها» إِلَى آخِرِ الْآیَةِ. فَقَالَ: «إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا إِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلَ الَّذِی یَجْحَدُ الْحَقَّ وَ یُکَذِّبُ بِهِ وَ یَقَعُ فِی الْأَئِمَّةِ فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَا تُقَاعِدْهُ کَائِناً مَنْ کَ
 حضرت بافر ع فرمود چون خدای عزوجل خواهد که بنده ای که دارای گناهیست اکرام کند اورابه بیماری گرفتارکند و اگر اینکار را نکند به نیازمندی مبتلایش سازد و اگر اینکار رابا او نکرد مرگ رابر او سخت کند تا بدان واسطه کناهش راجبران کندو بگناهش مکافات کند  فرمود وچون بخواهد  بنده ایرا که حسنه. ای در نزدش داردخوار کند  تنش را سالم کند  و آگر اینکاررا در باره اش نکند روزیش فراخ  گرداند واگر انراهم در بخره اش انجام ندهد مرگ را براو اسان کند  تا بدان  سبب
آورده‌اند که مرغ ماهی‌خواری بر لب آبی خانه داشت و همیشه به اندازه‌ی نیاز خود، از آب ماهی می‌گرفت. روزگار او بد نبود تا این‌که پیری و ناتوانی به او روی آورد و از شکار باز ماند. به کنجی نشست و با خود گفت، دریغا از زندگی که به تندی باد گذشت و از آن چیزی مگر تجربه برایم نماند و امروز همین تجربه شاید مرا به‌کار آید. پس باید امروز به جای زور و چالاکی، کار خود را با نیرنگ پیش برم. ماهی‌خوار با چهره‌ای اندوهگین بر لب آب نشست. ناگهان خرچنگی او را دید
 ابو حمزه گوید مومن عملش رابا خویشتن داری آمیخته است /می‌نشیند تا بیا مو زد رمجلسی میرود که چیزی بیاموزد میگوید تا بفهمد برای فهمیدن سوال میکند نه برای اظهار فصل امانتی که نزدش هست  دوستانش خبر نمیده و تا چه رسد دشمنان و شهادت خودرا ز دشمنانم پنهان نمیکند بنفع دشمنانش گواهی میدهد تاچه رسد ب دوستانش و هیچ امر حقی را بقصدخود نمایی انجام ندهد و از روی شرمساری ترک نکند  اگراورا بستایند  از گفتار انهابترسدو نسبت بان چه آنها نمی دانند از خدا آمر
پدر یعنی ستون و قلب خانه پدر یعنی رئوف و جاودانه پدر یعنی شوم قربان نامش پدر یعنی خدا در روح و جانش پدر یعنی چراغ و نورِ خانه پدر یعنی عزیز و دلبرانه پدر یعنی تپش در قلب فرزند پدر یعنی رضایتِ خداوند پدر یعنی شریک و یار مادر پدر یعنی امیدِ عشق و...
مرد رعیت چنان باولع کار میکرد که جانش خیس عرق شده بود.
انگار که وضو گرفته بود، غسل کرده بود!
 
 
+من هم امیدوارم که حال شما خوب باشد. امیدوارم که زحمت مردم ما تلف نشود. همین الان که اینها را مینویسم، در دلم آشوب است. به قول ننه انگار تو دلم رخت میشورن!
آیا چشمان تو حقیقت را به من میگوید؟ یا زندگی از ابتدا چیزی دیگر بوده است؟ 
بسم او ...
شده تا به‌حال دیوانه‌ای به پستتان بخورد و شما عمیقاً به فکر فرو بروید که حکمت این اتفاق چه می‌تواند باشد.
چند روز پیش این اتفاق برای من افتاد. با فردی برخورد کردم که بی‌وقفه فریاد می‌زد، فریادهایی که از عمق جانش بود تا صدایش را به گوشم برساند
ادامه مطلب
علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل العلویّ قال: حبس أبو محمّد عند علیّ بن نارمش و هو أنصب النّاس و أشدّهم علی آل أبی طالب و قیل له: افعل به و افعل، فما أقام عنده إلاّ یوما حتّی وضع خدّیه له و کان لا یرفع بصره إلیه إجلالا و إعظاما، فخرج من عنده و هو أحسن النّاس بصیرة و أحسنهم فیه قولا.
الکافی، کتاب الحجة، أبواب التاریخ، باب مولد أبی محمد الحسن بن علیّ علیهما السلام، ح 8
 
محمّد بن اسماعیل علوی گفت: حضرت عسکری [علیه السّلام]نزد علی بن نارمش که ناص
چند باره شنیده بودم و هر بار خیالم پر کشیده بود
چندین باره شنیده بودم و باز خندان تر و سبکتر دل را مى گرداند 
از متنش که کنار رفتى
دوباره شنیدمش
اگر چه زیبا بود و خوش آهنگ،
دیگر مرا نگرداند
با تو دلنواز بود
بى تو تنها شاید گوش را نواخت 
جان از تنش جدا شده بود
بر پیکر بى جانش آسمان بارید و زمین سوخت
مى سپارمش به نسیم
 
 
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گ
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.
از دیارحبیب: سید مهدی شجاعی
معرفی:
این که میگن عشق سن و سال نمیشناسه راسته. مهم اینه که طرفت کی باشه و توقرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتابو بخون اگرم شک نداری بازم این کتابو بخونش تا یقین قلبی پیدا کنی.
خلاصه:
امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و ب
امام باقر ع فرمود رسولخدا ص برای مردم،خطبه خواند و فرمود بدترین شما را بشماخبر ندهم  کفتند چرا یا رسول الله فرمود کسبکه از صله و بخشش دریغ کند وبنده خودرابزند و تنهابخوردانهاگمان خدا مخلوقی را بدتر از او نیافریده سپس فرمودبدتر ازاین را بشما خبر ندهم  گفتند چرا یا رسول لله  فرمود کسیکه  بخیرش امبد نیست  وازشرش ایمنی نباشد انها گمان کردند خدا مخلوقیرا بدتر از او  نیافریده  وسپس فرمود  فرمود شما را خبر ندهم به بدتر از ابن  عرض کردندچرا یا ر
 
از الان گفته باشم
رییسی به قوه قضاییه رسید، حقش بود، نوش جانش
قالیباف به قوه مقننه رسید، حقش بود یا نبود، نوش جانش
اگر مجریه را حق لاریجانی می دانید روی من و امثال من حساب باز نکنید؛
بترسانید که اگر به علی خان رأی ندهید محسن هاشمی یا یکی مثل او می آید شما را می خورد هیچ فایده ای ندارد. همان محسن هاشمی بهتر از علی لاریجانی است؛ آدم لااقل می داند با کی طرف است.
قلب پیمبر سوخت آن وقتی که در سوخت
باید که پای این مصیبت از جگر سوخت
ریحانه ی احمد پس از او تا نوَد روز
شب ها درون بستر خود تا سحر سوخت
خورشید حیدر آتشی بر جانش افتاد
از سوز آن آتش ستاره با قمر سوخت
ذکر لبش در پشت در یا مرتضی بود
با عشق حیدر فاطمه در پشت در سوخت
مادر درون آتش نمرودیان رفت 
آری ولی در گوشه ی خانه پدر سوخت
با یک لگد افتاد در بر روی زهرا
آتش به جانش شعله زد تا موی سر سوخت
دیگر نباید زد به بالش تازیانه 
پروانه بی جان است در آتش اگر سوخت
«السلام علیک یا ابا عبدالله»
زیارتی برای این ایام، از زبان مولایمان
ترجمه برخی از این کلمات سوزناک
«سلام بر آن لب های خشکیده، سلام بر محاسن به خون خضاب شده، سلام بر آن
گونه خاک آلود، سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده، سلام بر آن دندانهای چوب
خورده، سلام بر آن سرِ بالای نیزه رفته،......
سلامِ کسی که قلبش از مصیبت جریه دار است و اشکش به یاد تو جاری است، سلامِ
کسی که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است، سلامِ کسی که اگر با تو در
کربلا بود با جانش در بر
 علی معنای عشق آفرینش 
 
علی آن   شیر  میدان  شجاعت               علی آن مظهر زهد و عدالت
همان  سرچشمه  علم و فضایل              به آن زیبا ترین شکل و شمایل
علی   دریای  علم    بیکران ها              که بود آگه  به راه آسمانها
 
علی  زیبا ترین  نام  دو  عالم                علی  اولی ترین   اولاد   آدم
 
علی  آن  اولین  مرد  مسلمان              که در  جانش نشسته  نور ایمان
به سیزده سالگی بهر پیمبر(ص)              
آتشی در خاک غربت بود و منبوده ام در خانه امّا بی وطنرفته ام در آتش امّا زنده امامتحان پس داده ای سوزنده امیاد من آمد سیاوش بی گناهرفته در آتش و بیرون شد چو ماهاو درون آتش سوزنده رفتبا حیا وارد و از آن زنده رفتدیدم آتش بهر جانش سرد شدرد شد او ، در پشت پایش گرد شدمانده ای در خویشتن ، درمانده ، پستبار تهمت استخوانم را شکستدر میان ترس آرامش کجاست؟کنج آرامش ورای ترس هاست#احمد_یزدانی
❆ حسن(ع):نام حسن پر از فیض خداستحسن در مـذهـبم آب بقاستاینکه گویم نه غلو باشد، نهدل ما در به درِ مجتبی است ❆ خون حسین(ع):«مابینِ زمین و آسمان می خواند»سجاد به تب و چشمِ گریان می خواندای خلقِ خدا خون حسین می جوشدزینب چه حزین برادر جان، می خواند. ❆ لاله ها:سلام اللهَ بر هر چشمی که تر شد! بر آن یادی که با حسین به سر شد!ز داغ لاله های طه و یاسیندلش غمگین و جانش شعله ور شد! #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#دوبیتی_مذهبی
بالِ پرواز
 
7270
داستان کوتاه. پادشاهی دو شاهین داشت. دید یکی پرواز نمیکند. کنجکاو شد. دستور داد کاری کنند شاهین پرواز کند. اما پزشکان دربار هیچ‌کدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد به همه مردم اعلام کنند هر کس شاهین را به پرواز درآورد، پاداش خوبی خواهد داشت.
 

روز بعد پادشاه دید -شاهینی که پرواز نمی‌کرد- با چالاکی در باغ درحال پرواز است. دستور داد معجزه‌گر شاهین را نزدش بیاورند. درباریان، کشاورزی ساده را نزدش آوردند، گفتند اوست که شاهین
جادوگرها و شاهدخت‌ها در مدرسه‌ی دخترها مستقر شده‌اند و زندگی بدون شاهزاده‌ها را در پیش گرفته‌اند، درحالی‌که تدروس و پسرهای دیگر در قلعه‌ی قدیمی شرورها جمع شده‌اند. بین دو مدرسه، جنگی در حال شکل گرفتن است ولی آیا آگاتا و سوفی می‌توانند صلح را دوباره برگردانند؟ آیا سوفی می‌تواند وقتی تدروس قصد جانش را دارد، خوش‌قلب بماند؟ قلب آگاتا متعلق به کیست؟... بهترین دوستش یا شاهزاده‌اش؟
یعقوب احمر گوید بحضرت صادق ع عرضکردم فدایت شوم من قران را خوانده ام ولی ار ذهمم رفته است دعا کنید که خداوند انرا بمن بیاموزد گوید انحضرت از ابن مطلب که من خدمتش  عرضکردم ناراحت شد و فرمود خداوندانرا بتو و ما همگی یاد دهد گوید ما نردیک ده نفر بودیم  سپس فرمود سوره که مردی میخواندبا اوست تا گاهی که انرا واگذارد پس روز قیامت در زیباترین صورت نزدش ابد بر او سلام کند انمرد گوید تو کیستی گوید من فلان سوره ام و اگر تو بمن چسبیده بودی و نگاهم داشته بو
ایرانی آزاده را چون ریشه ایران است
خاک وطن چون قبله گاه عشق و ایمان است
ملّت چو سروی ریشه در خاک وطن دارد
هر شاخه اش قومی و بر کشور نگهبان است
اقوام ایرانی چنان اجزاء یک جانند
ترک و لر و کرد و عرب از روح این جان است
فرقی ندارد دشت و دریا ، جنگل و صحرا
خاک کویر ایرانیان را گنج پنهان است
روز و شب ایرانیان آبادی کشور
گرد و غبارش هم چو سرمه روی چشمان است
از افتخارات وطن می بالد او در خود
بدگوئی از میهن به نزدش کار نادان است
مانند بیدی بر سر جایش نمی لر
 پدر عیسی بن هبدالرحمن  گوبد ابن عکاشه خدمت امام باقر  ع  امد و امام صادق  ع نزدش ایستاده بود قدری  انگور برایش اوردند  حضرت فرمود پبر مرد ساخورده  کودک خردسال انگور را دانه دانه. میخورد وکسیکه میترسدسیر  نشود سه وچها ر دانه مبحوردو تو دوانه. دودانه  بخور که مستحب است  سپس ابن عکاشه بامام بافر ع عزضکرد چرا برای ابو عبدالله امام صادق ع زن نمیگبربد. او که بسن ازدواج رسیده   امام باقر ع که در برابر  کیسه پول سر بمهری بود فرمودبزودی برده  فروش
تاجری چهار رفیق صمیمی داشت .از میان آنها رفیق چهارم در نزدش از همه محبوب تر بود .تاجر با خریدن هدایای فراوان به او دوستیش را به او اثبات می کرد وبا احترام زیادی با وی رفتار می نمود.او بهترین هرچیز را برای این دوستش کنار می گذاشت.تاجر رفیق سومش راهم دوست داشت چنان که همه جا به داشتن چنین رفیقی افتخار می کرد و همواره اورا به دیگران نشان می داد اما درسی در دلش بود که مبادا این رفیقش اورا ترک کرده و به دنبال دوستی با کسی دیگر برود.⚪️رفیق دوم تاجر خ
بالاخره که باید راه دلجویی کردن از تو رو پیدا کنم.هر چقدر هم که دلخوریت از من عمیق باشه و هرچقدر ادای بی خیالی رو دربیارم تو بخشی از منی. به من برگرد...سخت گیر نباش و راه رو برای آشتی باز بگذار. من رو برای خودت مرور کن؛ منی که برای سی سالگیت از غصه ی پیرشدنت ساعتها گریه کردم و برات نامه نوشتم... اصلا مهم نیست حق با کی هست. ببین قهر روش خوبی برای ادمی که خونواده ش تکه های جانش هستن نیست. من هنوز فاطمه ام؛ هنوز و همیشه اما عمر همیشگی نیست. چرا به دلتنگی
با مرگ سه نفر در کوه اورست، شمار کوهنوردانی که ظرف یک هفته در این کوه درگذشتند به هفت نفر رسید. این تعداد از مجموع کسانی که سال گذشته در اورست کشته شدند بیشتر است.
در سال جاری، ازدحام کوهنوردان در نزدیکی قله اورست بی‌سابقه بوده است و این سه نفر روز پنجشنبه و در حال بازگشت از قله به دلیل خستگی در میانه این ازدحام جانشان را از دست دادند. به گفته یکی از هماهنگ‌کننده‌های محلی، یکی از سه کوهنوردی که جانش را از دست داده، ۱۲ ساعت در ازدحام جمعیت گیر
از یک جایی به بعد شیفته حنیف شدم. هی نگاهش کردم و بغض کردم. هی محو چاوش خواهی‌اش شدم و حسرت خوردم. از یک جایی به بعد، برادر جان برای من شد روضه مصور. هی کاش و آه شدم وقت شنیدن «چشم»‌ حنیف به هر چه برادر جانش می‌خواست. این حجم دل سپردگی، این عمق از خاطر کسی را خواستن، کاش ما داشتیم برای امام زمان. کاش قد حنیف بشوم در دلدادگی، که هر چه تو بخواهی... که فقط نگاهم کن...که دنیا نباشد اگر تو نباشی... که لب تر کن فقط... کاش حنیف باشیم برای امام زمان...یار تنوری.
این عکس را امشب، در اولین روز آغاز تبلیغات مجلس در میدان اطلسی #یزد گرفتم. تصویری از ضجه‌ی مردمی زجر دیده. از آن خط کج و معوج مشخص است نویسنده از کدام طبقه اجتماعی است. کسی که این ضجه را با جانش نوشته. حس نوشته‌ای را میدهد که یک زندانی با خون خویش بر دیوار زندان نوشته باشد. جای چنگ زدن‌های این جسم نیمه‌جان کنار نوشته خویش بر این دیوار زندان پیداست. چقدر همین عبارت حرف دارد. او از همه بریده. برایش هیچ کس مهم نیست. هیچ آرمانی نمیخواهد. او میگوید:
اولین صبح بیست و سه سالگی شبیه یک ساحل مه گرفته بود... شبیه یک قایق کاغذی کوچک که بر فراز سنگی بزرگ در اسکله این‌پا و آن‌پا می‌کرد... شبیه یک میز فلزی در مغازه‌ی آش فروشیِ آن سر شهر که بوی پیاز داغ مانده به جانش تنیده بود... شبیه آدامس سبز نعنایی پاخورده و چسبیده به آسفالت خیابان... شبیه چرت عصرانه‌ی یک جاشو در قُماره‌ی لنجی بر آب‌های دور... شبیه کلاغ‌های پیرِ سرمازده‌ی روی سیم های تلفن که بی‌صدا به توقف اتوبوس‌های شهرداری نگاه می‌کردند... ا
بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد
بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد حکایت نگاری صفحه 66 نگارش هشتم
«حاکمی دو گوشش ناشنواشد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی دانست چه کند. روزی شخص دانایی، نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس های خود را از دست داده اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم اند، آنها را
داودبن عباس دنبالم فرستاد ومرا در مجلس  خود احضار کرد و دانشمندان را گرد اورد تا با من مباحثه کنند من بانها گفتم من اشهر خود خارج شده در جستوی پیغمبری میباشم که نامش را در کتابها دیده ام گفتند او کیست  و نامش چیست  گفتم محمد است گفتند او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی سپس شرایع اورا از انهاپرسبدم انها مرا اگاه ساختند بانها گفتم من میدانمکه محمد پیغمبراست ولی نمیدانم او همین کس ست که شما معرفیش میکند یا نه شما محل اورا بمن نشان دهید تا نزد
باسمه تعالیخاندان پیامبر اسلامعبداللهغزل۲کرد جد مصطفی ، عهد و قراری با خداگر دهی ما را پسر، از ده کنم یک را فدامی کنم قربانی یزدان، تنی از ده نفرگر شوم من صاحب اولاد ، ای ما را شفانذر جد مصطفی گردد محقق سوی حقصاحب فرزند می گردد،به اذن حق ورامی زند قرعه کدامین دلبرش گردد هلاکمی شود قرعه به نام باب و جان مصطفیباب احمد می شود نامش برون نه مرتبهبار آخر قرعه بر اشتر فتد در ماجراچون که عبدالله باشد، صاحب عز و مقاممی شود صد اشتری قربانی و جانش رهاس
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






دریافت
هر چی بیشتر میگذره، ییشتر به این میرسم که در زندگی اش و در قلبش هیچ اثری از من را نگه نداشته است.   دلم را خوش کنم به امید واهی و خیال های بی اساس که چه!  تا چه موقع؟   
دریغا که نیست نشانی از من..
سوالم اینست که به کدام عهد نانوشته ای ماندم.  بخاطر هیچ که آدم نمیماند.. خب باید بالاخره باور کنم که هیچ نمانده است از من در قلب و جانش.  سوگواری و اندوه من از این است که روزی هیچ اثری از او در من هم نمانده باشد.. و قاطعانه تمام شده باشد..  که در آنصورت.. هیچ
نخست باید از او می‌پرسیدم که چگونه به این‌جا رسیده و سپس می‌بایست کشف می‌کردم که چه چیز یا چیزهایی او را از بیش از این پیش رفتن در این مسیر بازداشته است. اما همه "باید"ها را در دالان‌های بی‌توجهی ذهنم رها ساختم و تنها اندیشیدم اکنون که به این نقطه رسیده است، چگونه جانش را از او بستانم و دچار مرگ‌ش کنم. سرنوشت او چنان در دستان من جای گرفته بود، که گویی گردنش را میان دو دستم می‌فشردم و او، هر آن که می‌گذشت، به بازگشت به هیچ، نزدیک‌تر می‌شد.
 
 
این روزها بهای زندگی عجیب و غریب شده .
برای دولت زندگی عدد شده .
برای اونی که تا دیروز قصد خودکشی داشت شده نعمت .
برای اونی که زندگی بهای بالایی داشت بی ارزش شده .
 
 
این قطره ها شاید قطرات آخر باشه . مزه مزه کنان و با سرخوشی نوش جانش کنیم .
هر چی میگذره خبرهای جدیدی حاکی از حمله به سایر ارگان های بدن شنیده میشه .
مرگ در افراد بی علامت زیاد شده .
سکته مغزی در افراد 30 تا 50 سال در نیویورک 7 برابر شده.
خلاصه با بد دشمنی سر و کار داریم . موذی و غیرقابل پ
چک سندی تجاری است که قانون گذار جهت تسریع امور تجاری، مزایایی برای دارنده آن در نظر گرفته است به موجب قانون، چک ممکن است در وجه حامل یا شخص معین یا به حواله کرد باشد و یا با امضاء پشت یا ظهر آن به دیگری منتقل شود. که در این مطلب سرنوشت چکی که صادر کننده آن فوت شده است را می خوانید.
 
همان طور که می‌دانید چک نوشته‌ای است که به موجب آن صادر کننده به محال علیه (محلی که پول در آن قرار دارد که در حال حاضر منظور بانک است) دستور می‌دهد تا همه یا بخشی از
از تردید سرشار پرسیدم: جناب استاد! به نظرشما روی فرهنگ مقاومت کارکنم یا قهرمان؟ کدام حیاتی تر است؟مسئله جامعه مان کدام است؟
پرسیدند: کدام موضوع را بیشتر دوست دارید؟
پاسخ دادم: قهرمان در سینما!
فرمودند: حیاتی ترین کار دنیا الان این است که شما روی موضوع قهرمان در سینما کار کنید!

+ استاد راهنمای مودب ومتخلق ِ پایان نامه ام این روزها داور برنامه عصر جدید است. برای تسویه حساب با دانشگاه  نزدش بودم؛ گله‌مند بود از شیوه نقد کردن دوستان آشنا و غیرآش
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
نوشته بود شبکه من و تو ضد انقلاب است
باید می‌گفت ضد و جمهوری اسلامی است
نوشته بود نجاح محمدعلی کارشناس شبکه من و تو جانش را برای سردار سلیمانی میدهد
وظیفه اش. را انجام میدهد چیز مهمی نیست
سؤال من اینجاست کسی که خودش را فدایی سلیمانی میداند در شبکه من و تو چه میکند؟چرا باید این شبکه را به رسمیت بشناسد و پای درآن گذارد و باعث رونق آن شود....
این نجاح محمدعلی از یک شطرنج باز باید می آموخت ک
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
نوشته بود شبکه من و تو ضد انقلاب است
باید می‌گفت ضد و جمهوری اسلامی است
نوشته بود جناح محمدعلی کارشناس شبکه من و تو جانش را برای سردار سلیمانی میدهد
وظیفه اش. را انجام میدهد چیز مهمی نیست
سؤال من اینجاست کسی که خودش را فدایی سلیمانی میداند در شبکه من و تو چه میکند؟چرا باید این شبکه را به رسمیت بشناسد و پای درآن گذارد و باعث رونق آن شود....
این جناح محمدعلی از یک شطرنج باز باید می آموخت ک
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹آنچه مردم درظواهر شاهدند، گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، می کنند مردم هلاکسخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک صحت اندر اصطکاک
 
عاشقی در گفتن و ابراز عشق و عشوه نیستاین بود یک ظاهری از عشق و عاشق شد هلاکبین ربا و بیع را، داد و ستد باشد عملظاهر یکسان، کجا دارند معنی اشتراکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن گفت و مکن مرده خوراکگر کسی ساکت بود، هر گز مگو نالایق استمی نمایاند خودش ر
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی 
اللهم اجعل محیای
زنی که توسط برادرانش شکنجه و سپس در یک قبرستانی زنده به گور شده بود توانست با بیرون آمدن از قبر جانش را نجات دهد.
زن میانسال اکراینی که در یک قبر زنده به گور شده بود با خوش شانسی از این حادثه جان سالم بدر برد. " نینا رُدچِنکو " ۵۷ ساله که توسط دو برادر ۲۷ و ۳۰ ساله اش مورد شکنجه
ادامه مطلب
به نام نامی الله
رمان شاهزاده زمینی
مقدمه:
در دنیای خیال، سرنوشت تقدیر جوانی را با خیال‌انگیزترین موارد گره می‌زند. گره زدنی
که ممکن است به بهای گرفتن جانش تمام شود؛ رازهایی برایش یک به یک آشکار
می‌شود که نظیرش را حتی در خواب هم هرگز نخواهد دید.
آری دنیای خیال همیشه و همه‌جا با ناممکن‌هایی همراه و هم‌قدم است که از باور هر
انسانی به دور است و تنها در محدوده وجودی خودش می‌توان به باورها رنگ حقیقت
پاشید.
ادامه مطلب
مدت مدیدی هست که زمین ناخوش وافسرده ست بلا ومصیبت تا خرخره جانش را گرفته است زمین رنجور من ،پناه دستان اسمانش را از دست داده است ودیوانه وار در تلاش است شمایل تلخ خاطره را از چشمان تر اسمان پاک کند.  به راستی چه تحملی دارد زمین ،که با درک به جامانده ی چند قاب عکس ولنگه  کفشی وپژواک خنده ی یک کودک هنوز که هنوز است مرهم دل داغدار ادمیان است . تلخ است باور حادثه ای که در بطن قصه ام می دود وسخت است باور این که اسمان ما تکه ای از قلب سپید خود را از دست
 
 
صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.
 
 
زیباترین زن اینستاگرام درگذشت. به گزارش چفچفک زیباترین زن اینستاگرام پس از 6 سال مبارزه با سرطان جانش را از دست داد. ملکه زیبایی صربستان در اثر سرطان درگذشت! او 27 سال بیشتر نداشت که به سرطان مبتلا شد و پس از 6 سال مبارزه با این بیماری در 33 سالگی درگذشت.

دیانا میلویکوویچ که بلاگر مشهور، برنده کانکور ملکه زیبائی 2009 صربستان و ملکه زیبائی اروپا-2014 بود پس از شش سال مقابله با سرطان جانش را از دست داد.

گفته می شود، زمان که دیانا 27 سال داشت، به مرض سرط
اولش که این پست رو دیدم یاد «سه احمق» افتادم، و شاید بیش‌ترین دلیل زنده ماندن بشریت، پدر و مادر.
نصف‌شبی نه سر خود را درد بیاورم نه شما را، برویم سر اصل مطلب. سر مطلبی که کیارستمی به خاطر آن یک مشت جایزه برد که نوش جانش.
ادامه مطلب
حسین بن علی فرمانده ای است که همه مرزها را شکسته است. در مغناطیس عشق حسین، زمان و مکان و نژاد و زبان رنگ می‌بازد و طنین فریاد او در بیکران جهان و در گوش زمان می پیچد. هیچ کس نیست که در جان خود به آزمون کربلا مبتلا نشود. کل نفس ذائقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است مگر آن که ذره ی وجودش در ملکوت روح حسین فانی و قطره ی جانش در اقیانوس حیات او حل شده باشد.
راه کوفه از کربلا می گذرد. هر که می‌خواهد دولت سلیمانی را در پایتخت جهان نظاره کند باید رزم کربلا کر
ور گویمت که #ماهی مه بر زمین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت
تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
داودبن فاسم جعفری گوید خدمت امام جواد ع رسدم وسه نامه بی ادرس همراه من بود که بر من مشتبه شده بود واندوهگین بودم حضرت یکی از انهارا برداشت وفرمود این نامه زیادبن شلیب است دومی را برداشت. این نامه فلانی است من مات ومبهوت شدم حثرت لبخندی زدو نیز 300 دینار بمن داد وامر فرمود که انرا نزدیکی از پسر عموهایش برم وفرمود اگاه باش که او بتو خواهد گفت مرابه پبشه وری راهنمایی کن تا این پول از او کالایی بخرم تو اورا راهنمایی کن داود من دینارهانزد او بردم بم
بهترین ترجمه ای که برای آیه 75 سوره طه یافتم، برای آیت الله صادقی تهرانی است:
و هر کس به حال ایمان نزدش آید که به‌راستی کارهای شایسته‌(ی ایمان) انجام داده باشد، ایشان برایشان عالی‌ترین درجات است.
پ.ن:
* اصطلاح «درهم‌تنیدگی» (Entaglement) رو از علم فیزیک کوانتوم وام گرفته‌ام؛ برای نشان دادن اینکه "عمل صالح" از "ایمان" نباید مستقل باشد وگرنه بهره‌ای در آخرت ندارد.
نفرین و لعنت حربه ی مؤمنی است که قدرت ظاهری برای غلبه بر دشمن ندارد. این است که چون دستش بر دشمن غالب نیست، با روح و جانش از او اظهار تنفر می کند، و به خدا و پیامبر و مولایش اعلام میکند که من از آنان بیزارم!
+ صدایت می زنم، سلامت می دهم، دعایت می کنم - محمدباقر انصاری
جونیور براندائو که به دلیل ناکامی در ارائۀ نمایش موفق از سوی هواداران پرسپولیس به شدت زیر بار انتقادات قرار گرفته بود، از سوی علی علیپور به شدت مورد حمایت قرار گرفت.

علیپور در واکنش به دریافت دستمزد سنگین جونیور اعلام داشت: نوش جانش، او لیاقت این دستمزد را دارد و باید چنین دستمزدی را داشته باشد، به کسی ارتباط ندارد او چقدر درآمد دارد، او هم تلاش زیادی می‌کند و بخشی از تیم ماست.
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بن‌مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت ساله امام مجتبی (ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و ا
یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گوید  خدمت موس بن جعفر ع بودم که مردی نصرانی نزد انحضرت امد ما در عریض وادی مدینه  بودیم نصرانی عرضکردم من از شهری دور و سفری  پر مشقت نزد شما امده ایم و 30 سالت ه از پروردگارم در خواست میکنم که مرا ببهترین دینها وبسوی. بهترین  وداناترین  بندگان خود هدایت کند تا انکه  شخصی در خواب من امد و مردی را که در علیا دمشق  است بمن معرفی کرد من نزدش رفتم و بااو سخن گفتم او گفت من از تمام همکبشان خود داناترم ولی از من داناترهم هست
 
باسمه تعالیخاندان پیامبر اسلامعبداللهغزل۲
کرد جد مصطفی ، عهد و قراری با خداگر دهی ما را پسر، از ده کنم یک را فدا
می کنم قربانی یزدان، تنی از ده نفرگر شوم من صاحب اولاد ، ای ما را شفا
نذر جد مصطفی گردد محقق سوی حقصاحب فرزند می گردد،به اذن حق ورا
می زند قرعه کدامین دلبرش گردد هلاکمی شود قرعه به نام باب و جان مصطفی
باب احمد می شود نامش برون نه مرتبهبار آخر قرعه بر اشتر فتد ، در ماجرا
چون که عبدالله باشد، صاحب عز و مقاممی شود صد اشتری قربانی و جان
مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت.
 
قرار ما بر #اعتراض بود، نه این شکل از #اغتشاشات! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای #تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر #مبارزه را؟
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https:
به استناد سایت قوانین چک و سفته دینا ، چک نوشته ای است که به واسطه آن صادر کننده به محال علیه یا بانک دستور می دهد تا همه یا بخشی از پولی که نزدش هست را به دارنده چک بپردازد . از جمله مهم ترین انواع چک می توان به چک های تایید و تضمین شده ، چک رمز دار ، چک مسافرتی ، چک مدت دار یا وعده دار اشاره کرد . برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد ارکان و اعتبار چک بر روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
 
www.heyvalaw.com/web/articles/view/17/چک-چیست-؟-انواع-و-ارکان-آن.html
{سبک زندگی مهدوی - شماره 32}
 
عیادت از بیمار
 
در سبک زندگی مهدوی، به همدلی و محبت بین مومنین، خیلی سفارش شده است و یکی از جلوه های این محبت، عیادت در زمان بیماری ایشان می باشد.
امام صادق (ع) میفرمایند: «از بیمارانتان عیادت کنید و از آنان درخواست دعا کنید که دعای آنان برابر با دعای فرشتگان است» [مشکاة الانوار ص۴۸۸]
همچنین در روایتی امام کاظم به نقل از پدرانشان میفرمایند که رسول خدا گفته اند: «خدا در قیامت، یکی از بندگان را چنین سرزنش میکند که بن
حسین بن علی فرمانده ای است که همه مرزها را شکسته است. در مغناطیس عشق حسین، زمان و مکان و نژاد و زبان رنگ می‌بازد و طنین فریاد او در بیکران جهان و در گوش زمان می پیچد. هیچ کس نیست که در جان خود به آزمون کربلا مبتلا نشود. کل نفس ذائقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است مگر آن که ذره ی وجودش در ملکوت روح حسین فانی و قطره ی جانش در اقیانوس حیات او حل شده باشد.
راه کوفه از کربلا می گذرد. هر که می‌خواهد دولت سلیمانی را در پایتخت جهان نظاره کند باید رزم کربلا کر
مهدورالدم در برابر محقون الدم قرار می گیرد و منظور کسی است که جانش محترم نبوده و می توان او را کشت. مهدورالدم به دو نوع تقسیم می شود:
۱-غیر معصوم عارضی انسانی است که جانش فقط در برابر افراد خاصی محترم نیست. مثلاً قانون مجازات کشتن شخص محکوم به قصاص را بدون اذن ولی دم، موجب تحقق قتلی دانسته است که خود موجب قصاص می باشد. ۲-غیر معصوم بالاصل کسی که خونش نسبت به همه مباح می باشد. مانند سب النبی که نسبت به هر شنونده‌ای، مهدورالدم محسوب می شود.
در قانو
بسم الله الرحمن الرحیم
از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی...
گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد
دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست
میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم
میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی 
اللهم اجعل محیای
کتاب اناربانوی من
نویسنده: عاطفه خزلی
 
دلش، ذهنش، تمام روح و تنش آرامش می‌خواست
و آرامش فقط در آغوش یک نفر خلاصه می‌شد.
کسی که به اندازه‌ی تمام عالم دوستش داشت. نه!
فقط دوست داشتن ساده و از سر نیاز نبود.
فقط عادت خواستن و خواسته شدن نبود!
یک حس لعنتی عاشقانه و عارفانه این میان بود
که هر دو را به هم وصل می‌کرد.
وقتی به کسی ایمان بیاوری، وقتی شب و روز در فکر او باشی،
وقتی تمام جسمش با تو یکی شود، می‌شود همین حس لعنتی! سپیده می‌خواست دوباره و هز
از شراب عشق نوشید.تلخ بود اما مست شد.تن داد، به عشق.
پس از آن، هر بار که مرور میکرد، تلخی را به یاد نمی آورد اما مستی را چرا.نه فقط در یاد، که در تک تک سلول هاش جریان پیدا میکرد.مستی را میگویم.اما شراب حرام بود، ممنوع بود.و او میدانست.مست میشد و توبه میکرد و دوباره مست میشد و دوباره توبه میکرد.
و این تکرار ادامه داشت.تا آن که...
نمیدانم.
پایان قصه را نمیدانم.
 
*منزوی ِ جان
 
 
+به روایت ِ آن چه در خواب نوشتم، با اندکی تغییر به جهت آن که حافظه یاری نمی
دانلود سری the grisha
این اولین سری لی باردگو هست که ماجراش قبل ماجرای شش کلاغ اتفاق میفته و شخصیت هایی مثل نیکولای شخصیت های اصلیشن.
خلاصه
آلینا استارکو یک یتیم سرباز است که میداند جانش ارزش چندانی ندارد و هر لحظه ممکن است در جنگ جانش را از دست بدهد. ولی وقتی به گروه او حمله می شود، الینا جادویی خوابیده را ازاد می کند که از ان خبری نداشت.
حال الینا به دنیایی از اصالت و دربار وارد می شود و با بقیه گریشا ها شروع به تمرین می کند و با دارکلینگ،رهبر لشک
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشده‌ای‌ست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر می‌دانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگی‌ام خورشید را بی‌قرار می‌کند، ماه را پشت ابر ها پنهان می‌‌کند، اگر می‌دانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر می‌دانستی خواب برایت معنی نداشت. 
می‌جنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
 
از امیر مؤمنان (علیه‌السلام) نقل شده است که در مذمّت دنیا فرمودند:
«أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِی‏ حَلَالِهَا حِسَابٌ‏ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنْ صَحَّ فِیهَا أَمِنَ وَ مَنْ مَرِضَ فِیهَا نَدِمَ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا أَتَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ.»
 تحف‌العقول، ص۲۰۱
 
«آغازش گ
پیرمرد خمیده و آرامی بود.توی مترو دستگیره های دو هزار تومانی می فروخت. زن عصبانی و خسته وارد واگن شد و به پیرمرد گفت:
جمع کن این بساطت را با این چرخکت هی این وسط راه می روی و گدایی میکنی.
نگاه پیرمرد با کف پوش های کف واگن گره خورد و صدای شکستنش را از توی نگاهش شنیدم.
دختر جوانی گفت: پدر جان کار شما حلال هست و جای پدربزرگ ما هستید و افتخار دارد کسب حلال
بقیه مسافرها انگار منتظر یک تکان بودند و سراغ دستگیره های پیرمرد رفتند.پیرمرد انگار جان تازه ای
 زراره گوید شنیدم امام صادق ع میفرمود همانا برای حضرت قایمپیش از انکه ظهور کند غیبتی است  عرضکردم برای چه فرمود زیرا او میترسد و بادست اشاره بشکمش فرمود یعنی از کشته شدن میترسد  محمدبن مسلم گوید شنیدم امام صادق ع میفرمود اگر خبر غیبت صاحب الامر بشما رسید منکر ان نشوید مفضل بن عمر گوید خدمت امام صادق ع بودم  در اتاق مردم دبگری هم نزدش بودند که من گمان کردم وی سخنش با دبگری است امام فرمود همانا بخداکه صاحب الامر از میان شما پنهان شود و گمنام گ
نیّت اگـر سـوختن به پای حسین استطالب این اشک ها خُـدای حسین است
به مقدار بال مگس
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ‏ وَ مَنْ ذُکِرَ الْحُسَیْنُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَیْنِهِ مِنَ الدُّمُوعِ‏ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ‏ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ وَ لَمْ یَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که نزدش یادى از حضرت حسین بن على علیه السلام بشود و از چشمش به اندازه بال مگسی اشک خارج شود، ثوابش با خداست و
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند....
چنین موقعیت نیمایی، بارها در زندگی من، و مطمئنا خیلی های دیگه پیش اومده. وقتی برای چیزی زحمت میکشی و اونطور که باید و شاید اصطلاحاً گل نمیکنه و به ثمر نمیشینه یا اونطور که شایسته اش هست دیده نمیشه، درک نمیشه یا پاداش شایسته اش رو دریافت نمیکنه...
و تازه این خوبه. گاهی وقتها دقیقاً برعکس میشه و فهمیده نمیشه و بد فهمیده میشه و نابود میشه و باهاش مقابله میشه و در هم می
 
باسمه تعالیوقایع قبل عاشورامسلم ابن عقیلغزل۱در پی صد ها پیام و دعوت از شخص اماممی رود مسلم به کوفه، می دهد حضرت پیاماکثر مردم کنند بیعت با مسلم نخستاو بگیرد عهد و پیمان کثیری از عظاممردمان مشتاق دیدار امام و مقتداجملگی راغب به پیمانی مجدد با اماملیک با نصب عبید الله، مردم در هراس
می کند سرکوب یاران ولی اندر قیامکرد مسلم در ره محبوب جانش را فدااز برای حفظ دین آورده شمشیر از نیاماو شباهت بر پیمبر داشت در روی و جبینبین فرزندان بابش او رشید ا
ساعت دو و بیست دقیقه‌ی صبح است. زن به پشت خوابیده است روی زمین. دست‌هایش را زیر سرش به هم قلاب کرده. آسوده از لذت و رخوت و رنج و ملالی چند ساعته، شاید هم چند ساله. صدای خر خری آرام از تخت گوشه‌ی اتاق به گوش می‌رسد. امیدوار است که سرمای سرامیک‌ها کمی گرمای آتشی را که به جانش افتاده خنک کند. خنک نمی‌کند. بدنش اما به لرزه افتاده. دندان‌هایش به هم می‌خورند. دردی مبهم در تمام بدنش حس می‌کند. خیره است به سقف. آن جمله فوئنتس در کنستانسیا که «تعلقی که
#دکتر منظم

هرکه فهمید که تنهاترین عاشق خداست شتاب کرد تا عاشق‌ترین معشوق باشد...
هیچ عشقی بالاتر از عشق به خدا نیست...
این را ابراهیم ثابت کرد...
ابراهیم سر اسماعیل را نبرید....
ابراهیم دل از اسماعیل برید...
از هر چه غیر خدا دل برید...
و اسماعیل گفت پدر سر را ببر ...
برای خدا دل را ببر...
اسماعیل جانش را از فرمان خدا بالاتر یافت...
چون اسماعیل هم عاشق خدا بود...
جانش را برای عشقش در دستان پدرش گذاشت...
این است عشق خالص
و بنده مخلص خدا ابراهیم خلیل الله... و ا
... همچنین روح این ۱۴ نفر همان شعاع نوری است که یک سرش در عالم طبیعت و سر دیگرش در ذات خداست . حال اگر کسی خواست به خدا برسد باید وارد شعاع و روحانیّت و نورانیّت این ها شود تا جانش روشن و نورانی و گرم شود و در نتیجه صعود بکند و بالا برود و بدون ورود به نورانیّت و روحانیّت این انسانها محال است که کسی به خدا برسد . آن گاه این ورود به درون روحانیّت ۱۴ معصوم را ، ولایت میگویند . بنابراین ولایت عبارت است از اتّحاد روحانی شخص سالک با روح یکی از این اولیاء
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان بر افروخت
ز فضلش هردو عالم ، گشت روشن
ز فیضش خاک آدم ، گشت گلشن
جهان، جمله،فروغ نور حق،دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
خرد را نیست تاب نور آن روی
برو از بهر او، چشم دگر جوی
در او هرچه بگفتند از کم و بیش
نشانی داده اند از دیده خویش
به نزد آن که جانش در تجلی است
همه عالم، کتاب حق تعالی است
هر وقت به مشکلی برمی خوریم فکر می کنیم بدتر از این دیگر نیست. بدتر از این دیگه نمیشه، اولین جمله ای که به ذهنمون میاد! این فقط تا زمانی ترند می مونه که مشکل بعدی پیش بیاد و هیکلش از توی تاریکی زندگی عام بشری به روشنایی زندگی خصوصی ما وارد بشه. 
مثل هیولایی شاخ و دم دار با توجه ما بزرگ و بزرگتر میشه و هر چه عقب نشینی کنیم او پیشتر می آید تا زمانی که یه وجب جا بیشتر برایمان باقی نمی ماند و او بیشتر حجم زندگی مان را پر می کند. اینجاست که باید تصمیم گر
رمان پسر حاجی یک رمان عاشقانه و مذهبی به قلم پریا قاسمی میباشد. شما میتوانید جهت دانلود رمان پسر حاجی با لینک مستقیم و فرمت pdf به صورت رایگان از وبسایت هیلتن استفاده کنید.
خلاصه و دانلود رمان پسر حاجی
داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی میشود و راهی جز ریاکاری را نمیتواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته
دردلم عشق ولایت دیده راتر میکند/آسمان بندگی راهم مسخرمیکند/نردبان وصل ایزد این ولای اهل بیت/محفل بانام اورا هم معطر میکند/دردفاع از ولایت ماهمه عمار او/یادمان فاطمی را عشق کوثر میکند/کربلاهرلحظه آن در ولایت محوری است/دررهش شش ماهه ای راباز پرپرمیکند/بهرایران یک خمینی داده است آماده باش/نقشه های دشمنان راشیعه ابترمیکند/راه اوراهرشهیدی میرودبهرخدا/جانفشانی خون خودرا بهررهبر میکند/گریه ازشوق وصالش حس وحال مومنین/گام دوم آسمان را پر ز اختر
این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم،  دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.
به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل زنانه ی او درشت
رمان پسر حاجی یک رمان عاشقانه و مذهبی به قلم پریا قاسمی میباشد. شما میتوانید جهت دانلود رمان پسر حاجی با لینک مستقیم و فرمت pdf به صورت رایگان از وبسایت هیلتن استفاده کنید.
خلاصه و دانلود رمان پسر حاجی
داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی میشود و راهی جز ریاکاری را نمیتواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته
. روح‌الله تو مرام و معرفت یک بود. جوری خودش رو برای دیگران خرج می‌کرد که انگار خودی وجود ندارد و تمام خودش برای دیگران است! . چنین آدمی می‌تواند شیرین‌ترین و با ارزش‌ترین سرمایه‌اش که «جانش» است، برای نجات انسان‌ها فدا کند. . یک بار سر موضوعی با برادرم حرف می‌زدیم. به او گفتم: من میدونم همه اطرافیانم اگر منافعشون تهدید بشه، من رو کنار می‌زارن و حاضر نیستند به خاطر من خودشون رو هزینه کنند. به جز دو نفر که واقعا با مرام هستند: «مادرم» و «روح
تو مرا می‌کُشی. صدها بار. گاه آدمی‌زاد می‌میرد برای او که جانش را می‌گیرد. کُشنده‌ی منی و جان‌دهنده‌ی من. آن جهان دیگری که بدان پناه می‌برم آن‌ هنگام که جانم و روحم به ستوه آمده باشد، اما آن جهان دیگر که از واقعیت دردناک‌تر می‌شود. وهم منی‌ و واقعیت من. کُشنده‌ی منی به وقت هجوم سردرد و درماندگی. ملالت منی و سلامت من.
کشنده‌ی منی آن‌گاه که پر از کلمه‌ام و هیچ ندارم برای نوشتن و می‌کُشی مرا حتی آن ساعت که می‌نویسم. نانوشته‌ی منی و نوشته
✍️ دو نفر مُضْطَر (گرفتار) به مسجد (خانه خدا) آمدند. در درب مسجد خدا گفت: بایستید! برای چه به خانه‌ی من آمده‌اید؟ گفتند: گم کرده‌ای بنام خدا داریم، برای امان و کمک نزدش به پناه آمده‌ایم.  خدای فرمود: هر گم کرده‌ای مشخصاتی دارد، باید مشخصات گم کرده‌ی خود دقیق بگویید تا به گم کرده‌ی خویش برسید.⬅️ خدای متعال رو به نفر اول کرد و گفت: بگو ببینم خدایی که تو گم کرده‌ای چه مشخصاتی دارد؟ مرد گفت: خدای من پاک از هر عیب و نقص است، عادل بوده و بر بنده‌ی
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین ناله ها بود به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را به او جز از هوس چیزی نگفتند در
روزی روزگاری مهتری با کهتری و استری و انتری بر طریقی خرم روانه گشتندی. مهتر سوار بر استر که همه یادش کتابت طومار بر دوستان و دلبران می بود، بذله گویی ها می داشت و یاوه ها می بافت و گاه شمایل رفو کردندی و مشاع می نمود و  بر هیچ و هیچ آگاهی نداشت، با غرض و بی مرض استر را بر معبر دیگران می راند و آزارها می رساند و عربده ها و ناسزاها نشنیده می داشت. استر هر آنچه در توان می بود ازین اجبار نامعمول سر ناسازگاری می گذاشت، لیک سودی نمی برد.کهتر که نظری بر
وقتى صداقت یک روباه زیر سوال می‌رود..! ﺍﺯ ﺎﻧﺎﻟ‌‌‌ﻬﺎ خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﺨﺶ می کرد...نشاﻥ مى داد یک ﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭ ﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﻨﺪ ﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﻤ ﺑﻮ ﺸﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻦ ﺮﺩ ﻭ ﻔﺖ ﺍﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﻪ ﻯ ﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎ
" بسم رب رقیه " 
 
گر دخترکی پیش پدر ناز کند/ گره کرب و بلای همه را باز کند
 
انگار رقیه(س) بر خلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است. 
رقیه بی تابی میکند، مینشیند، برمیخیزد و بر سر و صورت خود می کوبد و صدای پدر در جانش میپیجد.... 
شنیدن همین ندا، عروج رقیه را محرز میکند. درد و غم رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرام گرفته است.
تا امشب رقیه بود که خواب را از چشم یزیدیان گرفته بود، آغازگر راهی بود که پایانش مشقت و خفت یزیدیان است و حالا نوبت ماست...
 
مردهایی که دل شان برای دختر بچه ها قنج می رود را یک جور خاص دوست دارم .آن هایی که تمام گل های دخترک گل فروش را یک جا می خرند .آن هایی که آرزو دارند فرزندشان دختر باشد .آن ها عجیب خواستنی هستند ...انگار به خودشان ایمان دارند که دل هیچ دختری را نشکسته اند یا شاید هم عاشق دختری شده اند که پدرش را بیشتر از جانش دوست دارد .من این مردها را یک جور خاص دوست دارم
#راضیه_محتشمی
                           
معنای شهید 
شهید، یعنی انسانی که در راه آرمانهای معنوی کشته میشود و جان خود را - که سرمایه‌ی اصلی هر انسانی است - برای هدف و مقصدی الهی صرف میکند و خدای متعال هم در پاسخ به این ایثار و گذشت بزرگ، حضور و یاد و فکر او را در ملّتش تداوم میبخشد و آرمان او زنده میماند. این، خاصیت کشته شدن در راه خداست. کسانی که در راه خدا کشته میشوند، زنده‌اند. جسم آنها زنده نیست؛ اما وجود حقیقی آنها زنده است. ۱۳۶۸/۰۵/۲۵
بیانات در دیدار فرزندان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها