نتایج جستجو برای عبارت :

وصیت تکان دهنده یک شهید به مادرش

 روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من یک دختر و مادرش زندگى مى کنند هر روز و گاه نیز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل این اوضاع دیگر نیست. عارف گفت شاید اقوام باشند گفت نه من هر روز از پنجره نگاه میکنم گاه بیش از ده نفر متفاوت می ایند بعدازساعتى میروند. عارف گفت کیسه اى بردار براى هرنفر یک سنگ درکیسه انداز چند ماه دیگر با کیسه نزد من بیا تا میزان گناه ایشان بسنجم .

ادامه مطلب
روزی دختر کوچولویی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
بی‌تردید دفاع مقدس ملت ایران برگرفته از نهضت انسان‌ساز عاشورا است و بر این اساس، رزمندگان اسلام همواره با تاسی از حضرت سیدالشهداء(ع)
وجب به وجب از خاک میهن اسلامی دفاع کردند و همین تاسی از آن حضرت را در
نوشته‌هایشان به ویژه وصیتنامه‌هایشان به وضوح مشاهده می‌کنیم.
یکی از تاکیدات بسیاری از شهیدان در وصیتنامه‌هایشان حفظ حجاب در زنان و غیرت در مردان است. در ادامه بخشی از وصیت نامه شهید سعید زقاقی به مادرش را می‌خوانید:
«مادرم زمانی که خبر
 
بدون شرح؛
 
 
راست میگه
مریم رو میگم
راست گفته
وقتی دنیای دَنی و دنیای دون، اشک های مرواریدگونه ی مریمِ من را از گونه ی سرخ فام و زیبایش سرازیر کرد، فقط و فقط قلبِ مادرش هست که می لرزد
 
البته به غیر از مامانِ دختردوستِ مریم یکی دیگه هم هست
که اگر آب در دلِ نازکِ مریم تکان بخورد؛ دلش می ترکد
اگر اشک مریم در آید؛ جان از بدن او بیرون خواهد آمد
یکی هست که دین و دنیا و شادی و غمش مریم است
 
ولی چرا خواهرِ عزیز تر از جانِ من، یادش به این یک نفر نبود؟؟
حاضرم هزینه رفت و آمد با ماشین شخصی، تاکسی و یا هر وسیله‌ای را که بغل دستی‌ام در قطار دوست دارد به او بدهم، فقط دیگر با قطار، آن هم از نوع اتوبوسی هیچ‌جا نرود، بس که تکان میخورد.حالا بنده خدا کاری هم با من ندارد. یعنی اصلا تکان‌هایش اثری بر من ندارد، من فقط ناراحت خودش هستم. طوری تکان میخورد و صندلی قطار برایش اذیت کننده است، که انگار در شکم مادرش هم روی یک کاناپه خیلی راحت بوده. یا مثلا سیاست‌مداری چیزی است و عادت به ان صندلی‌ها ندارد.خدار
 
زمان مطالعه : 5 دقیقه
احادیث اخر الزمان از زبان پیامبر و امامان معصوم جزو احادیث تکان دهنده ای هستند که شاید هر کسی نیاز به دانستن و اگاهی نسبت به آنها را دارد که تغییر مسیر یابد.
اخر الزمان در احادیث پیامبر اکرم(ص)
تعدادی از احادیث گوهر بار از پیامبر اکرم حضرت محمد رسول الله(ص) به نقل از منابع روایی شیعه و سنی آمده است که به روزگار غریبی اسلام در آخرالزمان و ظهور امام عصر( عج) مربوط می باشد. 
 
ادامه مطلب را مطالعه کنید.
ادامه مطلب
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من
کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|
یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|
ضعیف ؟
خودتی !
دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!
کاش یاد بگیریم اینقدر با زبون مون دل کسی رو نشکونیم..
کاش منم یاد بگیرم اینقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|
وقتی اون
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
از نوشته‌های بدون فکر:
نشستم روی میز محل کارم. لیتر لیتر آب دهانی که جمع کرده بودم را محکم قورت دادم تا بغضم خفه شود و برای مادرم نوشتم: «آدم حداقل از مادرش انتظار نداره که بهش حس تنهایی بده.» بعد برایش به‌صورت پیامک فرستادم و زل زدم به صفحه گوشی‌ام تا مطمئن شوم که پیامم رفته. پیام رفت و مهم نیست مادرم چه جوابی داد. چون هرجوابی داد غمم کم نشد. زیاد هم نشد. واقعیت این است که ما تنهاییم. این را یادمان می‌رود و برای نجات از سیاه‌چاله‌ای که گرفتا
سندروم کودک تکان خورده یک آسیب مغزی جدی است که به علت تکان دادن شدید نوزاد یا کودک نوپا ایجاد می‌شود. این آسیب سلول‌های مغزی کودک را تخریب می‌کند و مانع از این می‌شود که اکسیژن کافی به آن‌ها برسد. از آنجایی که سندروم کودک تکان خورده ناشی از سوءرفتار است؛ نوعی کودک آزاری نیز محسوب می‌شود که می‌تواند به آسیب دائمی مغز یا مرگ منجر شود. بروز این سندروم از طریق آموزش به والدین و اطرافیان قابل پیشگیری است. برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه ت
درسته نزدیک ترین مرگ به من مرگ بابابزرگم بود اما تکان دهنده ترین مرگ تا اینجای زندگی برام رفتن حسین علیمرادی بود، من دوست دارم بهش بگم شهید حسین علیمرادی.. از دیروز انگار طوری سیلی خورده تو گوشمون که نمیفهمیم چی داره میگذره!
 
یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی؟
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم.
پسر بچه گفت: من نمی فهمم.
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید.
بعدها پسر از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟
پدرش تنها توانست بگوید: تمام زنها برای هیچ چیز گریه می کنند.
پسر بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست که چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند.
بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد .
او از خدا پرسید: خدا یا چرا زنها به آسانی گریه می ک
میچکا کرونا گرفت. کرونای کوفتی که همه جهان این روزها درگیرش هستند. به مادرش داد. به همسرش داد. به پدرش داد. به خواهرش داد. به پسرش داد. به پدرشوهر و مادرشوهر و برادرشوهرش هم داد. همه از میچکا کرونا گرفتند اما مادرش بدتر از همه. آن قدر بدتر که هشت روز و هفت شب تمام در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. سرفه های خشک. قفسه سینه ای پر از حس خالی بودن و جسمی که به شدت درد می کرد. انگار کامیون از رویش رد شده باشد. میچکا کرونا گرفت اما نمرد. ای کاش که می
هنوز زمانی از تنها شدنش نگذشته بود که دلش برای ویکتور تنگ شد.
گویی مرگ مادر بزرگش هم مثل زندگی اش از او حمایت می کرد. حالا حتی بیشتر از قبل برای مردن او ناراحت بود. گلدان که اهمیتی نداشت. وقتی صاحب گلدان مرده.
«آه ویکتور» با صدای ناله مانندش به خودش آمد و دید که خیلی وقت است نشسته و به ویکتور و گلدان مادر بزرگش فکر میکند.
«مارگاریتا؟» صدای مادرش بود. «بیا ببین برای این یکشنبه چی میخوای بپوشی؟» قرار بود یکشنبه در کلیسا به یاد مادر بزرگش باشند و
یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود،چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها م
#ارسالی_از_همراهان :
به مناسبت تولد شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 
☡ دی ماه ۹۷
در زمستان به دنیا آمد اما قدم‌هایش بهاری بود ، قدم‌هایش بوی باران بهاری می‌داد متولد زمستان بود و پاکی‌اش به اندازه سفیدی گلوله‌های برف در زمستان ...
پسری با رنگ و لعابی دیگر با عقایدی متفاوت از کل پسران. هم دنیا را داشت هم آخرت را .هم زیبایی ظاهری هم باطنی ...
زینب را مادرش میدانست ...
تاب نیاورد حریم و حرم مادرش در چنگ دشمن باشد، کوله بارش را جمع کرد . تمام دنیایش را رها
کمند امیرسلیمانی و مادرش در یک عکس
مجله زیبا:کمند از بازیگران معروف سینمای ایران است.کمند امیرسلیمانی ۱۶ خرداد ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد . وی فارغ‌التحصیل بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه آزاد اسلامی در سال ۱۳۷۶ می‌باشد
تابناک با تو
توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط.
چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند.یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم.به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است!
مادر مورچه کوچک آهی کشید و گفت: خیلی فکر خوبی است، اما تا وقتی که این مرغ و خروس ها توی حیاط هستند نمی توانی از آن عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور
سقوط
قسمت اول:اعتراف
آفتاب به آسمان آمد و خود را نمایان کرد؛گویی که انگار برای این کارش تمرین کرده بود.
دنیل از خواب بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد،مادرش را دید که بالای سرش ایستاده
است. دنیل چشمانش را باز کرد و روی تخت نشست. به مادرش سلام داد اما جوابی
نشنید. وقتی به چهره ی مادرش دقت کرد دید که او خیلی عصبانی است. دنیل در یک
لحظه به تمام کار های بدی که تا حالا انجام داده بود فکر کرد،ولی به نتیجه ای نرسید و به
مادرش،جولیا،گفت:《مامان چیزی شده؟》جو
روزی روبروی جنگل های سرسبز مازنداران دختری بود که به ساحل دریا می رفت بعد از مدرسه ظهرها و یکی دو ساعت همینطور اشک میریخت و حس می کرد تنهاست و کسی را ندارد میگفت دنیا بی رحم شده چه بلایی به سر مردم آمده چرا همه گرگ شده اند چرا من انقدر تنهایم او نمی دانست که از مهر و محبت مادرش که چند سالی بود پرکشیده بود میسوخت و هنوز که هنوزه با او قهر بود او گریه می کرد و پرندگان وحشی دریا هم مانند کلاغ بالای سرش جمع میشدند در کنار دریا زار زار می نالیدند دخت
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
امروز در نماز اعلام شد، تا مسلمانان برای انجام حج عمره، آماده شوند. این خبر شوک برانگیز است. حج عمره، با حج تمتع که در ماه ذی الحجه است فرق دارد. روزهایش می­تواند محدودتر باشد و خیلی از توقف­ ها و کارهایی که در حج تمتع انجام می­شود را ندارد و مختصر و ساده ­تر است. تکان دهنده بودن این خبر به خاطر تفاوت حج عمره با حج تمتع نیست. حاجی ها برای حج به مکه می ­روند. یعنی جایی که قریش هستند.
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در یک جنگل قشنگ و با صفا، شیر کوچولو با دوستانش در حال بازی کردن بود. وقتی بازی تمام شد، شیر کوچولو به‌ سمت خانه اش رفت؛اما خیلی ناراحت و عصبانی بود. وارد خانه اش شد. مادرش وقتی او را دید، به او سلام کرد؛ اما شیر کوچولو جواب سلام مادرش را نداد. مادرش خیلی ناراحت شد. دوباره سلام کرد؛ اما شیر کوچولو باز هم جواب سلام مادرش را نداد. به اتاقش رفت و در را محکم پشت سرش بست. ناراحتی مادرش بیشتر شد. مادرش با ناراحتی به‌ سمت
درست موقعی از زمان که باید یک گوشه‌ از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیک‌هایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچه‌ای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشه‌ای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار می‌آید!
می‌خواهم از داستان کوتاه‌های موردعلاقه‌ام حرف بزنم. هفته‌ای یک داستان. با نوشتن ازشان می‌فهمم  که واقعاً چرا ازشان خوشم آمده. چه چیزهایی، چه عناصر مشترکی داشته‌اند که من را به هیجان آورده‌اند. قبلاً تک‌وتوک این کار را کرده‌ام. ولی می‌خواهم منظم باشم.
خب، از آخر اگر شروع کنم شاید بهتر باشد. آخرین داستان کوتاهی که من را به وجد آورد اولین داستان کتاب «کیک عروسی» است. «کیک عروسی» مجموعه‌ای است از یازده داستان کوتاه معاصر آمریکا که مژده د
داستان تکان دهنده { حق الناس }


 
در
اواخر عمر مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی دیگر نمی توانستند به پای خود بجایی
بروند؛چون وسیله های امروزی نبود، ، ناگزیر کسی ایشان را به کول می گرفت، و
به این طرف و آن طرف می برد، وچون بدن لاغر ونحیف شده بود،این کار مشکلی
نداشت. یک روز در کوچه شترداران ایشان به جایی می رفت. گویی آنکس که ایشان
را به کول می گرفت خسته شده بود؛ لذا در کنار کوچه ایشان را به زمین گذاشت.
بدن جناب شیخ به دیوار کاهگلی خانه ی مجاور اصابت کرد،
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛ 
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
 بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
درباره مادر شوهرتان پیش شوهر چیزی نگویید :همیشه به یاد داشته باشید هنگامی که پیش شوهرتان هستید دهانتان را چفت کنید و در مورد مادرش حرفی نزنید . ممکن است در طول زندگی مشترک شوهر شما نزد شما از مادرش تعریف کند و یا برعکس در حال بد و بیراه گفتن به وی باشد . این جا جایی است که ممکن است شما به اشتباه او را در بد و بیراه گفتن به مادرش همراهی کنید و در نتیجه پرونده خود را باطل کنید .کمی ذکاوت به خرج بدهید و در این گونه موارد زبان خود را نگه دارید ، او می ت
ماری رو پوشی خاکستری تنش بود که آن را از مادرش به ارث برده بود . موهای تیره اش را از پشت با تکه ای بند سبز بسته بود ، بعداٌ زمانی که داشتم بازش میکردم متوجه شدم از همان بندهای ماهیگیری پدرش بود . آن چنان ترسیده بود که نیاز نبود من چیزی بگویم ، او خودش می دانست من چه چیزی میخواهم. او گقت : "برو"، اما این را غیر عادی میگفت . میدانستم که مجبور است این را بگوید . و هر دو می دانستیم که این را به همان میزان جدی می گوید که غیر ارادی ، اما لحظه ای که گفت : برو .
همسر #شهید_چمران: 
یک هفته بود مادرم در بیمارستان #بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که #مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و #بوسید، می‌بوسید و همانطور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش #خدمت کرده برای من مقدس ا
نام فارسی: دختر قاتل
ژانرها: اکشن، تاریخی، روایت
تعداد قسمت ها: 3
شبکه: CGV
کشور: کره جنوبی
روزهای پخش: شنبه
تاریخ پخش: ۰۵ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۹ شهریور ۱۳۹۰
مدت زمان: 60 دقیقه
عنوان بومی: 소녀K
دیگر اسامی: Girl K , Sonyeo K , Killer K , Killer Girl K , Little K Girl
خلاصه داستان: چا یئون، دختر دبیرستانی است که ظاهر عادی و شخصیت کم حرفش هویت واقعیه وی را مخفی نموده. او یک تروریست حرفه ای است که بعد از کشته شدن مادرش در جلوی چشمان خود، اکنون به خونخواهیه او برخاسته. او به ای ای و
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
یکی از باهوش ترین دخترهایی بود که میشناختم.مطالبی که ما یک روز تمام سر حفظ کردنش پدر خودمون رو در میاوردیم،طی نیم ساعت قبل از شروع کلاس میخوند و همون نمره ای رو میگرفت که ما میگرفتیم...پدر و مادرش جدا شده بودن.در ظاهر با مادرش زندگی میکرد اما مادرش شاغل و دانشجو بود و عملا وقت رسیدگی به دخترش رو نداشت...یادمه هیچوقت کتابهای برنامه ی روزانه رو همراهش نداشت...
سوم راهنمایی جزو تاپ های شهر بود و رقیب درسی کسی بود که الان داره دانشگاه تهران پزشکی می
من برای خداحافظی آمده بودمبرای آغازی بی پایاننه برای نبش قبر خاطرات مردهتو اما...بوی تواز پشت پنجره می‌آمدو تکان پرده توریدست‌های لرزان تو رالو می‌دادمن برایت دست تکان دادمو تو شایداز پشت پرده توری سفیدبرای تنهایی‌ام گریه کردیلرزش شانه‌های سایه‌اتتو رالو می‌داد. 
سیزده ساله ی امامِ کریم
شده آماده بلای عظیم
 
رفت و افتاد روی پای حسین
بوسه می زد به دست های حسین
 
سوختند از غم و کباب شدند
هر دو از گریه خیسِ آب شدند
 
گریه در حالت عطش کردند
آن قدر گریه تا که غش کردند
 
گریه های عمو مکرر شد
تشنه ی دیدنِ برادر شد
 
زیر لب روضه ی حسن را خواند
قاسمش را به سینه اش چسباند
 
دست خطِ حسن به کار آمد
ناگهان بر دلش قرار آمد
 
جلوی خیمه، جان تازه گرفت
آخرش از عمو اجازه گرفت
 
اذن میدان گرفت و عازم شد
نوبت نعره های قاسم شد
 
ح
«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر عطیه عطارزاده.
داستان این کتاب، زندگی دختر ۱۷ ساله ای رو روایت میکنه که در ۵ سالگی نابینا شده، پدرش اون و مادرش رو ترک کرده و با مادرش زندگی میکنه. دختر و مادرش توی زیرزمین خونشون، داروهای گیاهی درست میکنن و زندگی رو با خوندن کتاب و یادگیری طب بوعلی سینا میگذرونن و البته دختر هرگز از خونه بیرون نمیره و توی دنیایی که مادرش واسش ساخته زندگی میکنه‌.
فضای نیمه‌ی اول کتاب بسیار به کتاب «اتاق» شبیهه. همون زندگی
نام کتاب : آبنبات دارچینینویسنده : مهرداد صدقیانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب در ادامه ی کتاب آبنبات هل دار آماده است که دوره بزرگی محسن را شرح می دهد ،محسن علاوه بر دریا عاشق دختر بزرگتر از خودش می شود که بعد ها می فهمد او ازدواج کرده است .
  این مجموعه در قالب طنز بوده  و دارای « ۳۹۶ » صفحه و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یاهمان سال های (هفتم تا دوازدهم ) می باشد .قطعه ای از کتاب :سوار اتوبوس شدم دیگر برایم مهم نبود که توی بوفه ام و کسی که کنار من تو
دانلود کتاب مغازه خودکشی ژان تولی
مغازه خودکشی یک فانتزی سیاهِ تکان‌دهنده است. این رمان اثری از ژان تولی، نویسنده، طراح و کارگردان فرانسوی است که در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. این رمان معروف‌ترین اثر ژان تولی است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد و تاکنون به بیش از بیست زبان ترجمه شده است.
ادامه مطلب
«آگیم» در این عکس فقط دو سال دارد؛ کودک معصوم و بی‌گناهی که ترسیده و زندگی آن‌سوی سیم‌خاردارها انتظارش را می‌کشد.
جمهوری کوزوو نام کشوری در شبه جزیره بالکان در جنوب خاوری اروپاست که بخش زیادی از جمعیت آن را مسلمانان تشکیل می‌دهند. پس از جنگ جهانی دوم، جمهوری سوسیالیستی یوگسلاوی «کوزوو» را به عنوان یکی از استان‌های خودمختار صربستان به رسمیت شناخت. از طرفی ناسیونالیست‌های آلبانی همچنان در قالب شورش‌های خیابانی خواستار استقلال کوزوو ب
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی محرم ۹۸ شب ششم
سیزده ساله ی امامِ کریم
شده آماده بلای عظیم
 
رفت و افتاد روی پای حسین
بوسه می زد به دست های حسین
 
سوختند از غم و کباب شدند
هر دو از گریه خیسِ آب شدند
 
گریه در حالت عطش کردند
آن قدر گریه تا که غش کردند
 
گریه های عمو مکرر شد
تشنه ی دیدنِ برادر شد
 
زیر لب روضه ی حسن را خواند
قاسمش را به سینه اش چسباند
 
دست خطِ حسن به کار آمد
ناگهان بر دلش قرار آمد
 
جلوی خیمه، جان تازه گرفت
آخرش از عمو اجازه
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
مرد هندی پس از قتل مادرش 20 کیلومتر با سر بریده وی راه رفت تا خود را به پلیس جنوب غربی هند معرفی کند.
به‌گزارش رکنا به نقل از دیلی میل، «پاشوپاتی» 35 ساله که اهل «کارناتاکا» هند است در حالی که به قتل فجیع مادرش اعتراف کرد، گفت: من از دوران کودکی خاطرات بدی با مادرم داشتم او رفتار مناسبی با من نداشت به همین خاطر تصمیم گرفتم پس از سال‌ها به این وضعیت خاتمه دهم.
داشتم فیلم عروس دریایی رو میدیدم...
اگه میخواهید ببینیدش پست رو نخونید.
.ماجرای یه دختر نوجونه که از خواهر و برادر کوچیکش مراقبت میکنه و مادرش به نظر میرسه دوقطبیه.
خیلی بلا و بدبختی سرش میاد انقدر که مجبور میشه به خاطر سیر کردن خانوادش تن ف ر و شی کنه .
آخر ماجرا وقتی مادرش توی دوره شیداییه میفهمه که مادرش میدونه این دختر چیکار کرده و میخواد برای پول درآوردن این کار رو بکنه .
دختر پر از خشمه دوچرخه اش رو برمیداره که بره .که ترکشون کنه...
وقتی با
 
دوسنت اگزوپری با تمام ماجراجوییهایش که خوشبختی تجربه کردنشان را داشت جایی در زمین انسان‌هاست که بیم می‌دهد از روزمرگی‌ها را تسلیم شدن و بودن چنان که می‌خواهند و شاید نمی‌خواهی و نمی‌دانی و فراموش کردن زیستن به آن سان که زیستنی است. این که در نهایت کسی نخواهد بود و ماند تا شانه هایت را تکان دهد و بیدار کند شاعر و آهنگ‌ساز و کیهان شناسی که در وجودت خفته است و به انتظار نشانه‌ای یا ندایی است تا برخیزد و روزمرگی‌ها را چنان که شایسته‌اند
بیوگرافی عمار تفتی بازیگر سریال پریا
نام:عمار
نام خانوادگی:تفتی
تاریخ تولد:1360/10/3
محل تولد:تهران
---------------------------------------------------
 زندگی شخصی عمار تفتی
عمار تفتی متولد 3 دی 1360 در شهر تفت استان یزد، بازیگر تئاتر ، سینما و تلویزیون ، دستیار صحنه و لباس، و دستیار کارگردان ایرانی است.
کودکی عمار تفتی در کنار مادرش
ادامه مطلب
دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟ مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم! مادرش با تعجب پرسید چرا؟ دختر گفت : خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن! پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره. اما دختر بره میگن خوب نیست. پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!! دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه! پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره! دختر سیگار بکشه میگن معتاده! پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه! دختر چش چرونی کنه میگن وله! خلا
Ahiru no Sora
"سورا کوراماتانی" کوتاه قد و ضعیف اما پرشور به تازگی وارد مدرسه کوزوریو شده و امیدوار است تا آرزوی مادرش برای برنده شدن در مسابقات مدرسه را برآورده کند و طبق توصیه های مادرش که قبلاً بازیکن بسکتبال بوده قدبلندتر شود...
ژانر : ورزشی، درام، مدرسه ای، شونن
رده سنی:+13
زبان انیمه : ژاپنی
تعداد قسمت ها:زمان هر قسمت : 24 دقیقهکیفیت : HD 720p - 480p - 1080pآغاز پخش : 2019-وضعیت Ahiru no Sora : در حال پخشروز پخش Ahiru no Sora : چهار شنبه ها
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در یک جنگل قشنگ و با صفا، شیر کوچولو با دوستانش در حال بازی کردن بود. وقتی بازی تمام شد، شیر کوچولو به‌ سمت خانه اش رفت؛اما خیلی ناراحت و عصبانی بود. وارد خانه اش شد. مادرش وقتی او را دید، به او سلام کرد؛ اما شیر کوچولو جواب سلام مادرش را نداد. مادرش خیلی ناراحت شد. دوباره سلام کرد؛ اما شیر کوچولو باز هم جواب سلام مادرش را نداد. به اتاقش رفت و در را محکم پشت سرش بست. ناراحتی مادرش بیشتر شد. مادرش با ناراحتی به‌ سمت
 
دوسنت اگزوپری با تمام ماجراجوییهایش که خوشبختی تجربه کردنشان را داشت جایی در زمین انسان‌هاست که بیم می‌دهد از روزمرگی‌ها را تسلیم شدن و بودن چنان که می‌خواهند و شاید نمی‌خواهی و نمی‌دانی و فراموش کردن زیستن به آن سان که زیستنی است. این که در نهایت کسی نخواهد بود و ماند تا شانه هایت را تکان دهد و بیدار کند شاعر و آهنگ‌ساز و کیهان شناسی که در وجودت خفته است و به انتظار نشانه‌ای یا ندایی است تا برخیزد و روزمرگی‌ها را چنان که شایسته‌اند
سنخیت و همتایی
زنی، کودک خردسالش را در پشت بام، تنها رها کرد و مشغول کارهای روزمره شد. کودک آرام آرام در پشت بام به حرکت در آمد تا به لبهٔ بام رسید، از لبه بام هم به روی ناودانی که در آنجا بوده، خزید و به انتهای ناودان که رسید، مادر متوجه خطر شد. 
این صحنهٔ بسیار خطرناک، مادر را مضطرب و نگران کرد که مبادا کودکش از پشت بام به زمین بیفتد. 
مادر پریشان، این طرف و آن طرف رفت؛ اما کاری از دستش بر نیامد و راه چاره ای به فکرش نرسید. نمی دانست چگونه فرزن
پسر کوچکم را خواباندم و خوشحال از سکوت و آرامش منزل، مشغول کارهایم شدم. یک دفعه صدای گریه اش بلند شد. سریع به سمتش رفتم. فهمیدم که دندانش درد گرفته. یک قاشق استامینوفن بهش دادم و دوباره خواباندمش. یک ساعت بعد دوباره با گریه از خواب بلند شد. و این روال تا صبح ادامه داشت. دیگر مستاصل شده بودم. هیچ جوره آرام نمی شد. مسکن، مسواک، آب نمک، حمد، دعا، لعن، صدقه. هر چه در چنته داشتم رو کردم اما سود چندانی نداشت. فقط در آغوشش می کشیدم و در حال تکان دادنش دع
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
جنین شما دائم حرکت نمیکند. گاهی اوقات زمان خواب و استراحت اوست و گاهی اواقات بیدار است و می چرخد. اگر در سونوگرافی حرکت جنین را ندیدید ممکن است او در حال استراحت باشد.
اولین تکان خوردن جنین در شکم مادر، احساس فوق‌العاده‌ای برای زنان باردار ایجاد می‌کند که منحصر به فرد است؛هر چند جنین از هفته هفتم یا هشتم شروع به تکان خوردن می کند و در سونوگرافی می توان این مسئله را مشاهده کرد ولی تکان خوردن جنین در داخل رحم معمولاً قبل از هفته های 16 تا 22 احس
زیارتم که تمام شد، چالاک بیرون آمدم و به دنبال او گشتم. چشمم را در یک لحظه به تمام آن زمین وسیع گرداندم و پس از مدتی او را یافتم. سلانه سلانه نزدیک من میشد، گونه هایش نمناک بود...گفتم:گریه کردی؟ مگر از خدا چه میخواهی؟مگر همه چیزت من نیستم؟ دیگر چه از خدا میخواهی پرمدعا؟خنده ای کرد و سرش را تکان داد. با تکان دادن سرش قطره ای اشک از چشمش به پایین افتاد. با دیدن آن صورت معصوم قلبم به هم کوفته شد!گفتم:یادت باشد به هتل که رسیدیم، تو را در آغوش بگیرم و چ
آمار های تکان دهنده جرایم اخلاقی در کشور های غربی و مزاحمت های اجتماعی برای زنان،توجه کارشناسان و صاحب نظران این کشورها را به حجاب بیشتر جلب کرده است.آنان می بینند مشکلات
ناشی از بد حجابی در کشورهایشان ده ها برابر کشور های اسلامی است و به همین دلیل پوشش
زنان مسلمان را عامل اصلی آرامش و امنیت آنها می دانند.
 
درد دل دختر با مادر 1
 
دختری با مادرش در حین خواب
درددل می کرد با مادرش در رختخواب
 
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
 
بگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
 
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
 
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
 
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
  
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت : 
 
دخترم بخت تو هم وا می شود
 دل تو از شادی
درد دل دختر با مادر 1
 
دختری با مادرش در حین خواب
درددل می کرد با مادرش در رختخواب
 
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
 
بگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
 
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
 
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
 
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
  
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت : 
 
دخترم بخت تو هم وا می شود
 دل تو از شادی
فرزندتان رفتار شما را با مادرش می‌بیند.
همیشه به فرزندانتان نشان بدهید که مادرشان را دوست دارید و برای ازدواج‌تان ارزش قائل هستید. در حالی این‌که تمام تلاش‌تان را می‌کنید تا یک پدر خوب باشید، زندگی شخصی‌تان را فراموش نکنید. گاهی با همسرتان بیرون بروید، با هم فیلم تماشا کنید یا به تئاتر بروید، یا حتی یک سفر آخر هفته برای خودتان و بدون حضور بچه‌ها ترتیب بدهید. شما باید به بچه‌های‌تان نشان بدهید که همسرتان اولویت شماره‌ی یک شما است. این
حامدهرجاخواستگاری میرفت دختر خانواده دلش میخواست با خودش توله سگ خود راهم بیاورد.مادرش هروقت ازمحل دورمیشدتف برزمین میانداخت میگفت دختر که به هر دانشگاهی رفت بعدش توله سگ پرورمیشه.
تااینکه حامدمجبورشددورازدواج راباافرادی که توله سگ دارند خط قرمزبکشد.به مرور زمان سن اوبالامیرفت و متوجه میشدگهگداری  وقتی پیرمیشودنیازبه فرزندداردکه عصای دستش باشد. گرنباشدبایدباتوله سگ زندگی کند.
خانه اودردهات نیازبه سگ نگهبان داشت.هرباریک سگ میخریدآن
یکی از خصلت های بنیامین ناز کردن و لوس بودنش هست اونم بخاطر اینکه 
بچه آخر خانوادشونه، پیش پدر و مادرش خودشو لوس کرده گفته تو این شرایط نمی خوام برم ایران و می خوام با چنور بهم بزنم(اینا همش الکی گفته فقط خواسته واکنششون رو بسنجه)
اونا هم دعواش کردن گفتن زر نزن ، برو ایران با عروسمان برگرد (دقیقا تم حرف زدنشون عین منه برای همین بنیامین همیشه میگه تو چرا عین اینا صحبت می کنی خخخخخ)
بنده های خدا نمیدونن ترامپ چ سنگ بزرگی پای ما گذاشته و همینجوری
در مدرسه ابتدایی بودم ، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم به نیت این که آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.  پدر و مادرشان هم دعوت مراسم اند و بچه‌ها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
✏️ روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.دست و پا ت
احساس شکنندگی میکنم، از مسائلی که آزارم میدهند دور میشوم، قبلا همه را تحمل میکردم ولی موجودی که الان هستم، نمیتوانم.
دیگر نمیتوانم غم مردم را ببینم، نمیتوانم غم هیچکس را تحمل کنم، دلم هزار بار میشکند و هربار که میفهمم بقیه انسانها خوشحال نیستند دلم میخواهد به هوا تبدیل شوم. نمیدانم چرا این همه احساساتی هستم، چرا با دیدن لکه ای به گریه میفتم و چرا همیشه افسرده ام، ولی دلم میخواهد نباشم. دلم میخواهد به جز خوبی ها چیزی را نبینم و از زندگی کوتا
داستان بازی: 
 
بازی در سال 1990 شروع می شود.کارل جانسون که شخصییت اصلی بازی ونام اختصاریش CJمی باشد پس از پنج سال دور بودن از لوس سانتوس به زادگاهش بر می گرددجایی که مادرش قربانی یک باند خشونت و تبهکار شده است.او آمده تا به کمک دوستانش این باند را شناسایی و انتقام مادرش را بگیرد.او پس از ورود به شهر توسط پلیس دستگیر می شود و پول هایش را می گیرند و در شهر رهایش می کنند.او پس از ورورد به خانه مورد استقبال برادر و خواهر و دوستانش قرار می گیرد.اینک بای
سام با خوشحالی در حال حاضر شدن بود و در حالی که داشت پیراهن زیبایش را به تن می کرد،مادرش به اتاق آمد و به او گفت: بیا پوشکت را هم ببندم تا رفیقت نیامده.سام خوابید روی تخت تا مادرش پوشکش کند.بعد اینکه مادرش کارش را انجام داد و چسب های پوشک را زد، به سام گفت بیا،این شلوارک را بپوش. و شلوارک را به سام داد تا بپوشد.چندی نگذشت که زنگ خانه به صدا در آمد و خود سام که کمی بخاطر موضوع پوشک شدنش خجالت می کشید،در اتاقش همان جا روی تخت نشست و مثل همیشه،مادرش
مسیح کرستان: از ولادت تا شهادت/چرا شهید بروجردی مسیح کردستان نامیده شد؟
اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال ۱۳۳۳ در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش، برای او هم مادر بود و هم پدر.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد.
 
از اینکه همیشه، روزی سه بار بعد از هر بار شستن استکان ها، سینی چای را فقط آب می کشید و پشتِ لوله ی آب می گذاشت متنفر بود. از صحنه ی لوله ی گچ گرفته روی یک سینک سابیده شده و یک سینی چای فقط آبکشی شده و قهوه ای از لکه های چای، آنقدر قهوه ای که معلوم نبود اصلا چه رنگی بوده! از همان چند تفاله ی ته مانده روی سینک هم! قد و سنش باهم قد نداد بیشتر از اینها متنفر شود، از دم کنی زرد و چرک، از دستگیره های نصفه سوخته و...
بیست ساله که بود داشت زیر غذای سر رفته روی
 برترین ها: حتما تا امروز درباره شروین سرابی، کودک تیزهوش و توانمند ایرانی خبرهایی در روزنامه‌ها و مطبوعات کشور خوانده‌اید یا اطلاعاتی درباره او شنیده‌اید. این کودک ۲ ساله که در حال حاضر به همراه پدر و مادرش در لندن زندگی می‌کند از جمله کودکان باهوشی است که توانایی تشخیص پرچم ۱۹۵ کشور جهان را دارد و با عملکرد و کاربرد دستگاه‌های الکترونیکی مانند آی پد و آیفون آشنایی کامل دارد. این کودک ایرانی که اطلاعات قابل توجهی درباره کهکشان‌ها، اج
ونوس کوچولو در شیراز بدنیا آمده بود اما چونکه پدر ونوس یک پزشک بود
برای کمک به مردم نیازمند به بندرعباس رفته بودند تا پدرش بتواند به انها کمک کند.
از زمانی که ونوس کوچک بود انها همیشه زمستانها در جنوب کشور بودند و در انجا زندگی می کردند
جنوب کشور همیشه هوا آفتابی است و هیچ وقت باران و برف نمی بارد.
در زمستان که هوای همه جای کشور سرد می شد
تازه هوای بعضی از قسمتهای جنوب کشور خوب و قابل تحمل می شد.
تابستان گذشته، وقتی ونوس پنج ساله شده بود همراه پ
کاش میدانستی این روزها خسته‌ترم، ولی بیشتر کار می‌کنم...
با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. می‌توانم همه چیز را فراموش کنم. دلم که تنگ میشود میخوابم. چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌شنوم. چیزی نمی‌خواهم. اشتها ندارم. زیاد حرف نمیزنم.
از اتاقم بیرون آمده‌ام. همه‌ی دنیا گوشه‌ی اتاق من است. با دری که روی خودم قفل کرده ام. با پنجره‌ای که گاهی از آن برای عابران دست تکان میدهم...
حوصله‌ی کتاب خواندن ندارم. شعر‌های عاشقانه احمقانه به نظر می‌رسند. می‌‌خندم
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
یکی از مسائلی که برای همه والدین جالب و قابل توجه است شناخت آن‌ها توسط نوزاد است و این که نوزاد از کی مادرش را می‌شناسد و در چه سنی این شناخت صورت می‌گیرد. مادرشخصی است که زمان زیادی را با نوزاد می‌گذراند و دوست دارد بداند که فرزندش از چه زمانی او را به خوبی می‌شناسد و می‌داند که او با بقیه افراد فرق دارد. روش‌هایی وجود دارند که می‌تواند به مادر کمک کند تا نوزاد او را زودتر بشناسد. گاهی بعضی از اتفاقات و رفتارها می‌تواند مانع از شناخت نو
یک معمای خیلی ساده.رمز پنهان شده در متن زیر رو پیدا کنید.
راهنمایی:متن زیر رو با دقت بخونید.
*     *     *     *     *
ستاره ها در آسمان می درخشبدند.هر اانسانی 
با نگاه کردن به این منظره ی زیبا احساس
شادابی می کند.قرص ماه نیمه کامل است.
مرغابی ها درون آبگیر خنک شنا می کنند.
بچه مرغابی از مادرش جدا می شود تا
کزم شبتابی را دنبال کند.نسیم خنک
و ملاایمی در چمنزار می وزد.
بچه مرغابی دوباره به کنار مادرش می آید.
مادرش بچه مرغابی را توازش می کند
و هردو
یک معمای خیلی ساده.رمز پنهان شده در متن زیر رو پیدا کنید.
راهنمایی:متن زیر رو با دقت بخونید.
*     *     *     *     *
ستاره ها در آسمان می درخشبد.هر اانسانی 
با نگاه کردن به این منظره ی زیبا احساس
شادابی می کند.قرص ماه نیمه کامل است.
مرغابی ها درون آبگیر خنک شنا می کنند.
بچه مرغابی از مادرش جدا می شود تا
کزم شبتابی را دنبال کند.نسیم خنک
و ملاایمی در چمنزار می وزد.
بچه مرغابی دوباره به کنار مادرش می آید.
مادرش بچه مرغابی را توازش می کند
و هردو ش

با شوهر بچه ننه‌تان چه کنید؟
  
تسلیم همه‌ی خواسته‌های همسر خود نشوید
 
ازدواج با یک مرد بچه ننه خیلی هم بد نیست. مردی که با مادرش خیلی صمیمی است، ویژگی بدی ندارد، بلکه مردی که انگار بدون نظر و اجازه‌ی مادرش نمی‌تواند کاری بکند، مشکل ساز است.
ادامه مطلب
یکدفعه دلم می گیرد و درد عمیقِ زخمی را بر عمقِ جانم احساس می کنم. حسِ ناخوشایندی فراتر از فراموشی و نسیان به دلم راه می یابد. با خودم فکر می کنم مثلا توی روزنامه بنویسند؛ مدیرعاملِ جوانِ شرکتی عاشقِ یک تکه استخوان شده. ماجرا این است که آن دخترک خندیده بود و شانه های لاغرش زیر مانتوی حریرش تکان خورده بود. همان لحظه مدیر عاملِ جوان عاشقش شد. همان لحظه که شانه های لاغرش تکان می خورد و می خندید. او عاشق دو تکه استخوانِ اسکاپولا شده است. دو تکه استخو
یکدفعه دلم می گیرد و درد عمیقِ زخمی را بر عمقِ جانم احساس می کنم.
حسِ ناخوشایندی فراتر از فراموشی و نسیان به دلم راه می یابد.
با خودم فکر می کنم مثلا توی روزنامه بنویسند؛ مدیرعاملِ جوانِ شرکتی
عاشقِ یک تکه استخوان شده. ماجرا این است که آن دخترک خندیده بود و
شانه های لاغرش زیر مانتوی حریرش تکان خورده بود.
همان لحظه مدیر عاملِ جوان عاشقش شد. همان لحظه که شانه های لاغرش تکان می خورد
و می خندید. او عاشق دو تکه استخوانِ اسکاپولا شده است.
دو تکه استخو
هرچه فکر می‌کنم که از چه بنویسم چیزی دستگیرم نمی‌شود. انگار که هیچ کلمه‌ای ندارم برای حرف‌زدن. و احساسِ ابتذال می‌کنم. احساسِ ابتذال رنگش زرد است و برای من بوی حماقت می‌دهد. در این لحظه فکر می‌کنم هیچ‌چیزی بدتر از این نیست که احساسِ حماقت کنی. من زود کم می‌آورم، نه؟ چقدر شبیهِ بازنده‌ها شده‌ام. حالا حتّی از اینکه بگویم «چقدر شبیهِ بازنده‌ها شده‌ام» هم نفرتم می‌گیرد.
امروز عصر آخرین قسمت از سریِ مردانِ ایکس را دیدم. لوگان ۲۰۱۷. وقتی ف
سام با خوشحالی در حال حاضر شدن بود و در حالی که داشت پیراهن زیبایش را به تن می کرد،مادرش به اتاق آمد و به او گفت: بیا پوشکت را هم ببندم تا رفیقت نیامده.سام خوابید روی تخت تا مادرش پوشکش کند.بعد اینکه مادرش کارش را انجام داد و چسب های پوشک را زد، به سام گفت بیا،این شلوارک را بپوش. و شلوارک را به سام داد تا بپوشد.چندی نگذشت که زنگ خانه به صدا در آمد و خود سام که کمی بخاطر موضوع پوشک شدنش خجالت می کشید،در اتاقش همان جا روی تخت نشست و مثل همیشه،مادرش
بازی خلاقانه برای کودکان 
ابزار ساده‌ای برای تولید صدا و ریتم
وسایل مورد نیاز: بطری‌های پلاستیکی گردن باریک،برنج،لوبیا،ارزن،ماکارونی،نوار چسب.

روش انجام کار:بطری‌ها را پر از برنج،لوبیا،ماکارونی و ارزن کنید.در آنها را محکم با نوار چسب ببندید. با نوار چسب برایشان دستگیره بسازید.بهتر است برای هر کودک دو عدد از آنها تهیه کنید.حال اجازه دهید کودکان آنها را به دست بگیرند و تشویق‌شان کنید تا با تکان دادن و به هم زدن دست‌ها صدا تولید کنند.می
دیروز یک سریال ترکی پیدا کردم به نام Bir Ask Hikayesi  یا A love Story یا حکایت یک عشقداستان در مورد یک پسری هست که تو پرورشگاه بزرگ شده با خواهر دو قلوش.
خواهرش بر اثر یک سانحه تصادف ماشین خل وضع میشه و خود پسره هم توسط یه زوج آلمانی به فرزند خوندگی گرفته میشه و میره آلمان. اونجا پدر و مادرش میمیرن و این پسر آواره میشه... یک شب یک دختری رو میبینه که توسط چند تا پسر گیر افتاده و اونا میخوان بهش تجاوز کنن. جون دختره رو نجات میده.
چند وقت بعد میره ترکیه و تو یک بر
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از هنر زندگی : یکی از مسائلی که برای همه والدین جالب و قابل توجه است شناخت آن‌ها توسط نوزاد است و این که نوزاد از کی مادرش را می‌شناسد و در چه سنی این شناخت صورت می‌گیرد. مادر شخصی است که زمان زیادی را با نوزاد می‌گذراند و دوست دارد بداند که فرزندش از چه زمانی او را به خوبی می‌شناسد و می‌داند که او با بقیه افراد فرق دارد. روش‌هایی وجود دارند که می‌تواند به مادر کمک کند تا نوزاد او را زودتر بشناسد. گاهی بعض
 
 
« میخوای مدیر موفق باشی: مثل دانه های قهوه باش !!! »
روزی زن جوانی پیش مادرش میره و از مشکلات و سختی های روزگار گله میکنه ، مادرش پاسخ زیبایی رو با انجام یک آزمایش به دختر میده ، همزمان با حرف ها و گله های دختر ، مادر شروع به جوش آوردن آب در سه ظرف جدا از هم میکنه ، در ظرف اول مقداری هویج میریزه و در ظرف دوم تخم مرغ میندازه و در ظرف سوم هم یک مشت قهوه میریزه .بعد از جوش آمدن آب ، ظرف ها رو جلوی دخترش میذاره ، دختر که با تعجب به این کار مادر نگاه میک
سام با خوشحالی در حال حاضر شدن بود و در حالی که داشت پیراهن زیبایش را به تن می کرد،مادرش به اتاق آمد و به او گفت: بیا پوشکت را هم ببندم تا رفیقت نیامده.سام خوابید روی تخت تا مادرش پوشکش کند.بعد اینکه مادرش کارش را انجام داد و چسب های پوشک را زد، به سام گفت بیا،این شلوارک را بپوش. و شلوارک را به سام داد تا بپوشد.چندی نگذشت که زنگ خانه به صدا در آمد و خود سام که کمی بخاطر موضوع پوشک شدنش خجالت می کشید،در اتاقش همان جا روی تخت نشست و مثل همیشه،مادرش
 
 
 
دیدار با دختر 37 ساله .....
 
امشب با تعدادی از دوستان خیر، دیداری با دختر 37 ساله ای داشتیم که مشکل بسیار شدید جسمی دارد و همراه با مادرش در خانه ای بسیار  ابتدایی زندگی می کندکلمات نمی توانند نشان دهنده حالت روحی دوستان عزیزم در دیدار با این همشهری معلول باشند.کاش می شد احساس دوستان عزیزم را که به شدت منقلب شده بودند را بیان کنم. والسلام
‍♂ YangYang (یانگ یانگ)
• اسم استیج:یانگ یانگYangYang (扬扬)• اسم اصلی: لیو یانگ یانگ Liu YangYang (刘扬扬/劉揚揚)
• اسم کره‌ای: Ryu YangYang (류양양)
• موقعیت: رپر، مکنه
• تولد:10 اکتبر 2000
• محل تولد:تایوان
• قد: 173cm
•گروه خونی: O
•یونیت ها: WayV
• فکت ها::
- توی آلمان زندگی کرده.- توی تایوان به دنیا اومده.- قومیت : چینی- ملیت : چینی-آلمانی- اسم مستعار نداره چون بقیه فکر میکنن اسمش "یانگ یانگ" خودش یه جور اسم مستعاره.- در ۱۷ جولای ۲۰۱۸، به عنوان اس‌ام روکیز معرفی شده.- وقتی ب
خدایا به خاطر اینکه قدر حسین رو ندونستم و اون قدر راحت و الکی از دستش دادم منو ببخش 
بخاطر حماقتهام در رفتارم باهاش منو ببخش
هرچی فکر می کنم خیلی خر بودم و بودم و بودم و 
هستم 
حسین که از دست رفت خدا 
و فقط ته دل من می دونه که چقدر جاش خالیه و چقدر غصه ی نبودشو می خورم 
شاید برادراش مادرش و یا پدرش از چهره ی من چیزی نبینن و شاید حتی شادی و خنده ببینن 
اما فقط دلم و تو می دونین جاش چقدر خالیه 
می دونم که دیگه عروسم نمی کنی چون باز شدن پیشونی به مشکل
روغن خراطین و میکس روغن خراطین و زالو با تاثیرگذاری قوی          حجم دهنده طبیعی و واقعی سینه ،باسنرفع چین و چروک از پوستنرم کننده موثر پوستبهترین مسکن دردهای مفاصلسفید نمودن و شفاف نمودن پوستبهترین حجم دهنده عضو تناسلی مردانهبهترین گونه گذار صورترفع خط اخم و خندهجوان سازی پوستحجم دهنده لبها 
ارسال به تمام نقاط کشور 
« طراحی وب‌سایت ایده‌آل شما »


این سندرم به نام «سندرم تکان شدید نوزاد» شناخته می شود و به طور معمول کودکان زیر ۵ سال را تحت تاثیر قرار می دهد. شرایطی که می توانند در نتیجه این حمله رخ دهند، شامل موارد زیر می شوند:
- ناتوانی های یادگیری و رفتاری
- تشنج
- آسیب مغزی
- فلج مغزی
- نابینایی
- فلج
- مرگ
چرا پرتاب کودکان به هوا خطرناک است؟
سندرم تکان شدید وقتی رخ می‌‌دهد که سر شیرخوار یا کودک به طور ناگهانی و به شدت تکان داده شود و یا سریعا به عقب و جلو پ
سپیده همش یازده سال و دو ماهو  دوازده روزش بود که فهمید پدر ومادرش دارن از هم جدا میشن شبها به هر بهانه ایی بود خودش رو به اتاق پدر و مادرش میرسوند فهمیده بود چند وقتیه مامان و بابا در اتاق رو قفل نمیکنن...خیلی وقت ها با هم جر وبحث میکردن و دوست نداشتن توی یه اتاق باشن. مامان بهش گفته بود هنوز بابا رو دوست داره اما دیگه نمیتونه باهاش زندگی کنه و به خاطر اینکه بابا و سپیده رو دوست داره میخواد از زندگیشون بره .بابا میگفت مامان رو دوست داره و به خاط
ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه
خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى
پرسى چرا چنین کردم ؟
گفتم : چرا این کار را کردى ؟
در پاسخ گفت :یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت
شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان
! سۆ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم ؟
گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟
فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نما
شهیدی که مادرش را شفا داد

خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات...:
از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..
مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...
اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:
یادواره شهداء تو مسجد الم
سلام
همراه خانواده رفتیم یه جا خواستگاری، دختره بد نبود. سه تا خواهر کوچیکتر داره که شوهر نکردن. پدرش مرحوم شده و مادرش سن و سالی نداره. دختره شرطش اینه که نزدیک خونه مادرش خونه بگیریم. اما خونه ای که من قبلا خریدم از خونه شون فاصله داره. دختره میگه خونه ت رو بفروش و نزدیک مادرم خونه بخر، اما من نمیخوام بفروشم چون ضرر میکنم.
به نظرتون ارزشش رو داره به خاطرش خونه خودم رو بدم مستاجر و یه جا نزدیک خونه مادرش رهن کنم؟البته پدرم میگه این ازدواج غلطه
از پنجره بسته میترسم. از ساکت بودن اطرافم. از تنها بودن با خودم. پنجره را باز میکنم. صدای خیابان که مثل پتک در سرم کوبیده می شود را در عین آزار دهنده بودن دوست دارم. پذیرفته ام که آزار دهنده ها هم می توانند دوست داشتنی باشند. مثل صدای خیابان برای فرار از افکارم یا عکس تو برای فرار از دلتنگی!
با سلام
دیشب شب بیست و سوم ماه رمضان ، آخرین شب قدر امسال بود.
تصمیم داشتیم به مسجد برویم . طاها ساعت های 9 خوابید و بعد نیم ساعت بیدارشد . شروع به بازی کرد ساعتهای 10 بود که دعای جوشن کبیر از تلویزیون پخش می شد. طاها با شنیدن دعا به سمت میز تلویزیون رفت و همانجا با تلویزیون حرف می زد و بازی می کرد . من و خانم هم عقب تر نشسته بودیم و به دعا گوش میدادیم. طاها که مدام وسیله ای را روی میز می گذاشت و بعد می انداخت و دوباره می نشست و برمی داشت و پا میشد و میگ
شایان کوچولو همین طور که راه میرود بلندبلند می خواند بیسکوییت مادر، شیر مادر. از روی تبلیغ محصولات ویتانا که از تلویزیون پخش میشود یاد گرفته. مادرش قربان صدقه اش میرود و در اخر هم با افسوس اضافه میکند: اخه تو که شیر مادر نخورده ای!
شایان جز چند قلپ شیر مادرش را نخورد. انگار که مکیدن بلد نبود.مادرش تمام تلاشش را کرد. انطور کهمیگفت چقدر برای این که شیر خودش را به طور کامل به بچه بدهد فکر و برنامه ریزی کرده بوده. اما شایان مکیدن بلد نبود.حتی وقتی ن
چشمانم را میبندم.... همه جا سفید است... دشتی پراز گل های زیبای سفید را می‌بینم.... گوش تا گوش گل است... پاهایم را تکان می دهم.... گل ها به انگشتانم چسبیده اند... اما حسش را دوست دارم... رطوبت و سرمای گل را دوست دارم.. شروع به دویدن می کنم.... باد موهایم را از خود بی خود کرده است... تکان تکان می خورند... انگار مست کرده اند.... می دوم جیغ می کشم ... گاهی می خندم بلند بلند.... صدای خنده هایم توی گوشم می پیچد... چشمانم را می‌بندم ... زمین می خورم.... بلند میشوم مثل دیوانه ه
نگرانی‌های بسیاری در مورد کاربرد هدفون‌هایی که برای مدت طولانی و با درجه صدای بالا بر روی گوش شما هستند، وجود دارد.
به گزارش خبرنگار حوزه فن‌آوری‌ گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان، فناوری امروز با توسعه وسایل الکترونیکی مختلف با سرعت بسیار بالایی در حال پیشرفت است. برخی از این ابزار‌ها خطرات وحشتناکی برای سلامتی ما دارند. برای مثال هندزفری یا هدفونی که رانندگان به هنگام رانندگی از آن استفاده می‌کنند این وسایل از لحاظ ماهیت، الکت
..شاید یکم موضوع مطلب خنده دار یا گنگ باشه ولی میخوام بگم اگه اهل خوندن رمان های اینترنت هستید همه‌ی رمان هاشو کنار بزارید وفقط اینو بخونید
« مسیحای عشق »
من خودم وقتی می خونم تا چندین ساعت یا حتی چندین روز داستان یادم می مونه یا حتی بیشتر ....خیلی زیاد ازش تعریف نمی کنم که بیمزه نشه داستان واستون
فقط اینو بدونید که داستان در مورد عاشق شدن یک دختره که تازه وارد دنیای بندگی شده ..نمی دونه تکلیف دلش تویه این دنیای شیرین چیه 
باید علاوه بر خدا فرد
دانلود کلیپ دختری که ذهن مادرش را میخواند
در فضای مجازی کلیپ منتشر شده است که یک دختر فسایی می تواند ذهن مادر خود را بخواند به طوری که هر چه مادر خود در ذهن خود تصور می کنند و در جای می نویسد دخترک می‌تواند آن را بگویند این ارتباط بین مادر و دختر به فاصله مربوط نمی‌شود و اگر مادر در فاصله بسیار دور این نیز باشد می تواند ذهن مادر خود را بخواند این یک عمل بسیار عجیب می‌باشد که هیچگونه جوابی ندارد و یکی از گونه‌های نادر خداوند می باشد که به معجز
شهرستانی محروم که نه کلاسی برای او داشت و نه استادی که به‌ صورت خصوصی پیش او حفظ قرآن را کار کند. اما همت مادرش که از کودکی همراه و مشوق اصلی او بود، باعث شد در یکی از معتبرترین مسابقات بین‌المللی قرآن همه را پشت سر بگذارد و بر سکوی اول بایستد.



نفر اول مسابقات امسال بین‌المللی قرآن کریم در بخش بانوان، یک دختر روشندل ایرانی بود که می‌گوید فقط تلاش‌های مادرش بود که او را در یک شهرستان محروم بدون استاد و کلاس، حافظ کل قرآن کرده است.
ادامه مطل
گمان کردی نفهمیدم ؟ من همه چیز را می دانم . خونِ روی دیوار را دیدم . آخرین زوزه ی دردناکش را شنیدم و لرزیدم . تکان تکان خوردن مردمک های نمناکش را به خاطر سپردم ، من پنجه هایی که آخرین رمق را بر گلوگاه زمین ریختند و فشردند ، و فشردند ، و فشردند ؛ بر حنجره ی جهان حس کردم
و چشم های تو را ؛ ای محبوب ترین من !
و اشک هایت را . اشک هایت ؟ 
از آنها وام دار کدام ابر بودی ؟ کدام آسمان را بازیچه‌ی زنشِ آرام پلک هایت کردی که می باریدی و داشتی جهان را در بارانی غری
جاستین بیبر ترانه سرا و خواننده کانادایی ست. او متولد اول مارس ۱۹۹۴در آنتاریو کانادا می باشد. بیبر توسط مادری مجرد و کم سن و سال بزرگ شد.
 
پدر جاستین بیبر “جرمی بیبر” خانواده خود را بخاطر یک زن دیگر ترک کرد. پدرش جرمی معتاد بود و با مشکلات اعتیاد دست و پنجه نرم میکرد.
 
در سال ۲۰۱۰ جاستین اظهار کرد که با پدرش روابط خوب و نزدیکی دارند. جاستین که آن موقع ۱۶ سال داشت در مصاحبه با مجله ای اعلام کرد که “من با پدرم رابطه خیلی خوبی دارم. زمانی که من بچ
ضرب المثل پاشنه آشیل از کجا آمده است؟
آشیل یا اخیلوس فرزند پله پادشاه میرمیدون‌ها مشهورترین قهرمان افسانه‌ای یونان است که نامش با آثار هومر عجین شده است. طبق بعضی روایات مادرش تتیس پس از تولد او با دو انگشت خود قوزک پایش را گرفت و وارونه در شط افسانه‌ای ستیکس فرو برد و بیرون کشید. بدین جهت تمام اعضای بدن آشیل به جز قوزک پایش همه در دست مادر بود رویین گردید.....
سپاهیان یونان که بدون کمک و یاری آشیل قادر نبودند شهر تروا را فتح کنند از اولیس خوا
خانم معلمی تعریف می‌کرد :
در مدرسه ابتدایی بودم ؛ مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم .
به نیّت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان .. 
پدر و مادرشان هم برای مراسم دعوت شده بودند و بچّه‌ها در مقابل معلّمان و اولیاء سرود را اجرا خواهند کرد ..
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند .
روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم ..
باهم در مقابل اولیاء و معلّمان شروع به خواندن سرود کردند ...
ناگهان دختری از جمع جدا شد و ب
چند صباحی بمان، یا حسن عسکریبار مبند ای جوان، یا حسن عسکریلحظه ی دردسرت، آمده بالاسرتمهدیِ صاحب زمان، یا حسن عسکریشکرِ خدا در گذر، حضرت نرجس ندیددست تو در ریسمان، یا حسن عسکریتشنه لب سامرا، ماه ربیعت چراگشته شبیه خزان؟! یا حسن عسکریدر دل زهرایی ات، خاطره ی محسنشریخته داغی گران یا حسن عسکریداغِ دلت این شده، از غم محسن شده...فاطمه، قامت کمان، یا حسن عسکریرنگِ رخت را عجیب، زهر بهم ریختهتشنه لبی بی گمان، یا حسن عسکریخورد اگر ظرف آب، بر لب و دند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها